چشم از تو بر نمی دارم تا تو اینجایی .
دل از تو برنمی کنم تا خدا با ماست
اشکم روان نمی شود اگر باشی
بنشین
قرار جداییمان فرداست
فردااگر ز پیش من رفتی
قلب شکسته ام را ببر با خود
آری بدان که موسم رفتن
یک هدیه ی شکسته ميبري با خود ...........!
چشم از تو بر نمی دارم تا تو اینجایی .
دل از تو برنمی کنم تا خدا با ماست
اشکم روان نمی شود اگر باشی
بنشین
قرار جداییمان فرداست
فردااگر ز پیش من رفتی
قلب شکسته ام را ببر با خود
آری بدان که موسم رفتن
یک هدیه ی شکسته ميبري با خود ...........!
نقــــاشــــ نیستمـ ــ ...
ولـــــی تمامـ لحطــه هـــای بی تو بودنــ را ،
درد میکشــــمـ ـــ ـ .
من هرگز نمی نالم…قرنها نالیدن بس است…میخواهم فریاد بزنم…!اگر نتوانستم سکوت میکنم….
دستم را که می گیری
گم می شوم در آغوش دستانت
قلبم ضربانش را
برای یک لحظه فراموش می کند
دستانت
عشق را در قلبم می کارد
و در سرخی قلبم
گلی به نام تو
سبز می شود ..........![]()
غم راه ِ آمدنش را خوب بلد است!
باید راه آمدن با او را یاد بگیرم!!
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد
زهی امید که کامی از آن دهان می جست
زهی خیال که دستی در آن کمر می زد
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم
که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد
بیا بنویسیم روی برگ،روی آّب،توی دفتر موج،رو دریا
بیا بنویسیم که خدا ته قلب آینه است
مثل شور فریاد یا نفس تو حصار سینه است
با همیشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست
اوج هر صدای عاشقه که شکستنی نیست
انجماد قلب ها را از خشک سالی چشم ها می توان فهمید . . .
چشمی که گریستن نمی داند ، زیستن نمی تواند . . .
ولی خوب یه واقعیته و باید اونو پذیرفت
بیرحمی ثانیه ها در این نیست که عمر آدمو کم میکنن
بی رحمی اینه که آدم تو ثانیه های زندگیش فراموش بشه
نه انکه تنها باشی !!!(فراموش بشی)
در منی و این همه زمن جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بیقرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر زمن
برکشی تو رخت خویش از این دیار
سایه توام به هر کجا روی
سرنهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو
شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو در تو آورم پناه
موج وحشیم که بی خبر زخویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم زخویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟
دیدمت به خواب و سرخوشم
وه.... مگر به خواب ها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و زشاخه ها بچینمت
شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند....بلکه ره برم به شوق
در سراچه غم نهان تو
Last edited by Puneh.A; 30-04-2011 at 12:38.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)