نخواستند آه من و تو به هم ….ولي براي چه
براي چه نخواستند ما دو تا.. علامت سئوال
تو رفته اي و…ردپاي تو كه مانده است
به روي صحنه، بعد واژه ی كجا…علامت سئوال
دوباره شاعري كه داخل گيومه بود مي گريست
و بين هق هق شكسته شش هجا علامت سئوال
نخواستند آه من و تو به هم ….ولي براي چه
براي چه نخواستند ما دو تا.. علامت سئوال
تو رفته اي و…ردپاي تو كه مانده است
به روي صحنه، بعد واژه ی كجا…علامت سئوال
دوباره شاعري كه داخل گيومه بود مي گريست
و بين هق هق شكسته شش هجا علامت سئوال
لحظه به لحظه بدنبالش در گيرم
چشمانم او را مي تابيد تا بر گيرم
هر انچه رفتم بيش تر و عالي تر ديدم
هر چه بالزدم در چنگ چنگال خالي تر ديدم
لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا
تا از لب دلدار شود مست و شکرخا
تا از لب تو بوی لب غیر نیاید
تا عشق مجرد شود و صافی و یکتا
آن لب که بود کون خری بوسه گه او
کی یابد آن لب شکربوس مسیحا
مولانا_دیوان شمس
از شرق طلوع كند فردا خورشيد شايد
نسيم گلي را باراني كند
فردا اسمان سپيدي بپاشد
شايد فردا همه حرف باشد
كلام بيهوده امروز باشد
سخن ديروزي باشد
بسي بي انتهاست اين قدمگاه گريزيست
م.طهماسبي معاصر
تو مي خواستي شب و ازم بگيري
اون قدر حتي ، که جاي من بميري
ولي تو عاقبت بازي رو باختي
واسم از عشق يک ويرونه ساختي
مي خوام امشب بياد تو نباشم
مث بارون عشق بي ادعا شم
ما بری از پاکی و ناپاکی همه
از گران جانی و چالاکی همه
هنوز یاد تورا، ای چراغ روشن عشق
چون شمع مرده به خلوت سرای جان دارم
نصیب دشمنم از گردش زمانه مباد
غمی که من به دل از جور دوستان دارم
متاع صدق و صفا را، به هیچ نستانند
از آن د کان که به بازار عاشقان دارم
من... من دخترک زندانی ِقصرعاجم
که آسمان پشت پنجره ام را
باد برده است...
و هنوز نمی دانم کدام فرشته ء بال شکسته
گیسوی شبم را با گریه بافته است...
من خدای سایه های تکرار کاهی رنگم...
من نقش برهنه ء ماه ام بر سطح برکه،
آنجا که نور با زمین هم آغوش می شود...
من صدای شکوفه ام وقتی که می زاید ...
******
دهید شیشه صهبای سالخورده به دستم
کنون که شیشه ی تقوای چند ساله شکستم
کتاب و خرقه و سجاده، رهن باده نمودم
به تار چنگ زدم چنگ و، تار سبحه گسستم
فتاده لرزه بر اندام من، زجلوه ی ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله زدستم
مرا به گل چه سر و کار؟ کز توبشکفدم گل
مرا به باده چه حاصل؟ که از نگاه تو مستم
به خود چو خویش بگویم، توئی زخویش مرادم
اگر چه خویش پرستم، ولی ز خویش برستم
Last edited by sise; 20-01-2008 at 23:31.
محتاج باتو بودنم
ای که تو خورشیدی و ماه
بر جسم بی جانم کنون
تنها تویی یک تکیه گاه
چشم تو خورشید پگاه
افسون کنی با هر نگاه
خنجر زنی این خسته را
زخمی کنی دلبسته را
از شوق تو راهی شدم
در آب چون ماهی شدم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)