نوشته شده توسط jazire_eshgh21
![]()
![]()
-----------------
تنم از خاطره اش می لرزد!
بر سرم دست کشید،
در کنارم بنشست،
بوسه بخشید به من،
لیک می دانستم
که دلش با دل من سرد شدست!.....
نوشته شده توسط jazire_eshgh21
![]()
![]()
-----------------
تنم از خاطره اش می لرزد!
بر سرم دست کشید،
در کنارم بنشست،
بوسه بخشید به من،
لیک می دانستم
که دلش با دل من سرد شدست!.....
تا بزم هست ، جمله حريفند و هم نفس
هنگام رزم ، كار به پرهيز ميرسد
تا ياد ميكنم ز اسيران در قفس
اشكي به عطر و نغمه درآميز ميرسد
تو رفته ای شنیده ام، به نا کجا، به ماورا
نه! باورم نمی شود! دریغ زین شنودنم
مثلا شاعره اي را ديدم
آنچنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبي از شبها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است؟
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد ، بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست
تكه تكه ژندهپارهها را
بر آسمانهها ميآويزد
و پای ميكشد
در كوچهها و خيابانها
آرزوها همه بر باد شده
دست يغماگري آزاد شده
بوستان رفت بتاراج خزان
خفه شد ناي ني ،از بانگ اذان
نه گاه ِبا تو بودنم، خبر شدم ز چند و چون
نه این زمان که می رسد خبر ز بی تو بودنم
ما به فكر خر لنگيم ، امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم ، امان از من و تو
واسه این دل شکسته
واسه احساس لطیفم
که فقط دل به تو بسته
تو برویادت بمونه
دل عاشق دیوونه
تا ابد توانتظارت
همیشه ازتومی خونه
هر چه تو نقش زدي بنده زدم وارويش
هر چه مقصود تو شد ، بنده دويدم تويش
تو رخ مام وطن كندي و من گيسويش
چشم او به نشد و گشت خراب ابرويش
خوب نقاش زرنگيم ؟ امان از من و تو
من و تو هر دو جفنگيم ؟ امان از من و تو
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)