من از اوج دريا آمدم...
بي هيچ دليلي ...
تنها براي تماشاي باران
.
.
.
و تماشاي تو...
من از اوج دريا آمدم...
بي هيچ دليلي ...
تنها براي تماشاي باران
.
.
.
و تماشاي تو...
وقتی غزل سکوت تو را مستجاب کرد
حسی شبیه عشق دلت را مجاب کرد
تا آمدی بهانه کنی درد کهنه را
دستی رسید و زخم تو را بی نقاب کرد
چندین تَرَک غرور طلبکار بودی و
روشن نشد چگونه تو را بی حساب کرد
کودک شدی عروسک بی خواب مانده را ...
[این سقف، خانه خانه خودت را خراب کرد...]
باران گرفته پلک عطش را به هم بزن!
فرخنده باد هر که تو را انقلاب کرد!
آمد سر نترس تو را بی سر و صدا
اين عشق _ در کمال ادب _ زیر آب کرد...!
هميشه تاريک مي آيي
تکه اي از خوابم مي ربايي،
و آشفته ترين شب جهان را
در جانم مي ريزي!
اين گونه بي قرارم مکن!
يک بار با چراغ بيا
چيزي گزيده تر ازخوابم مي يابي:
روياهايم،
که در پشت پلک هايم به تماشايت به خواب رفته اند.
شبي شناخت دلت را و نيلبك برداشت
براي از تو سرودن دلش ترك برداشت
چه آسمان سپيدي مقابلش روييد
دو بال سبز به ابعاد شاپرك برداشت
در آرزوي بهاري هميشه جاويدان
خيال سبز ترا مثل يك محك برداشت
شبيه آدم عاشق گناه را فهميد
وسيب چشم تو انگار بوي شك برداشت
درست لحظهي چيدن...چه خواب شيريني
ميان هقهق باران دلش ترك برداشت
ای عاشقان ، ای عاشقان ، من از کجا ، عشق از کجا
ای بیدلان ، ای بیدلان ، من از کجا ، عشق از کجا
گشتم خریدار غمت ، حیران به بازار غمت
جان داده در کار غمت ، من از کجا ، عشق از کجا
ای مطربان ، ای مطربان ، بر دف زنید احوال من
من بیدلم ، من بیدلم ، من از کجا ، عشق از کجا
عشق آمده است از آسمان ، تاخود بسوزد بد گمان
عشق است بلای ناگهان ، من از کجا ، عشق از کجا
" مولانا "
تو واپسین بهانه ی سرودنی
تو اولین کلام عاشقانه ای که من
پس از گذشت سالهای سرد مرگ
به روی برگ کاغذین قلب خود نوشته ام
تو فصل اول کتاب دستهای خسته ی منی
به برگ برگ دفتر بزرگ خاطرات من ، نگاه کن
و چند سطر مختصر ز پاره های قلب من بخوان
تو آتش شکوهمند عشق را زبانه ای
و در فضای کومه ی فقیرگونه ی دلم
برای زندگی تو آخرین وبهترین بهانه ای
و اعتراف قشنگ ست اگر چه با تاخیر
پرنده بودم اما پرندهای دلگیر
پرنده بودم اما هوای باغ زمین
از آسمان بلندم کشیده بود به زیر
پرنده بودم اما پرندهای بیپر
پرنده بودم آری ولی علیل و اسیر
*
چقدر منتظرت بودم ای چراغ مراد
که خط گمشدهام را بیاوری به مسیر
و آمدی و مرا زین خرابه پر دادی
به سمت باز افقهای روشن تقدیر
***
میان این من حال و تو ای من پیشین
تفاوتی است اساسی، قبول کن بپذیر
گذشت آنچه میان من و تو بود گذشت
ترا ندیده گرفتم، مرا ندیده بگیر
به راز عشق بزرگی وقوف یافتهام
مرا مجاب نمیکرد عشقهای حقیر
پرندهام اینک یک پرنده آزاد
پرندهام آری یک پرنده ...
تو را با چه شوقی سر خیابان می بینم.
می خواهم همان جا بقلت کنم.
فوقش چپ چپ نگاهمان می کنند.
فوقش می زنند توی گوشم.
فوقش می برندم کلانتری.
نهابتش همه می فهمند و آبرویم می رود.
نه !
به زحمتش می ارزد.
بقلت می کنم.
تو همیشه در یاد منی
آسمان به آسمان ، کوچه به کوچه
رویا به رویا .
هر جایی که می نگرم با منی .
اما...
دلم برایت تنگ می شود !!!
باران باشد ،
تو باشی ،
یک خیابان بی انتها باشد ،
به دنیا می گویم :
خداحافظ !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)