چند روزي است كه حس تازه اي دارم
حس كسي كه صعود مي كند از عمق تاريكي
نرسيده به قله
دلش تنگ مي شود
براي پستي زير پايش!
تازه مي فهمم
هرگز براي صعود متولد نشده بوده ام
من هميشه خواسته ام
دوست داشته ام
افتخار مي كنم
و بوده ام
كه پست باشم !
چند روزي است كه حس تازه اي دارم
حس كسي كه صعود مي كند از عمق تاريكي
نرسيده به قله
دلش تنگ مي شود
براي پستي زير پايش!
تازه مي فهمم
هرگز براي صعود متولد نشده بوده ام
من هميشه خواسته ام
دوست داشته ام
افتخار مي كنم
و بوده ام
كه پست باشم !
تنها کنار پنجره می آیـم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدک ها آمده اند
در رقص بـاد و یـاد
سبز ، سپید ، سرخ
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم که زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
ای کاش که از حال دل من خبرت بود
ای کاش دمی از سر کویم گذرت بود
من مرغ اسیرم که ندارد پر پرواز
ای کاش که کاشانه ی من زیر پرت بود
ای عاشق دل سوخته اندوه مدار
روزی به کام عاشقان گردد کار
من و تو
یک اتفاق دوریم
به گمانم
هرگز رخ نمی دهیم…
فقط یک اتفاق ساده بود
باد همه چیز را برد
من دست به خودکشی زدم
و ترا کشتم…
مینا درعلی
هر چه چشم هایم را باز تر می کنم
نمی بینمت
آنقدر دوری
که ترا
تنها با چشم های بسته
می توان دید…
هیچ خدایی
دستش را نگرفت
افتاد…
من به جهنم
اسفندیار را نیز
چشمانش رسوا کرد…
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)