یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجهنگه دار مرا
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجهنگه دار مرا
ای شاعران
گروه سیه پوشان
آنکس که سالیان
در خیمه های معنی و اشیا
دنبال کورسویی
آشفته بود آمد
ای شاعران
دروغ نویسان
آنکس که می شمرد
از دور
پیمان خوب و بد را
در نبض خط چشمان
آمد
آمد
ای خواجگان نشسته به کرسی
با جام خون من
سر داده خنده های فریبنده
پرواز هر نگاه بلاهت
بر دست و چشمتان
آمد
آمد
آن کس که می جویدید از پاره های جسمش
آن کس که رنج عمرش آب زلالتان بود
ای شاعران که قلب و سر من
در شعرتان درختی و آبی شد
جسم مرا به روی خاک رها کردید
تا ناتوانیم را
دشمن نشان دهد
آمد
آمد
ای خواجگان
با خنجری به دست
تا روبرو نه مثل شما از پشت
از قلبتان بریزد
زهری که سالهاست
مسموم می کند
ای ساحران !
دیگر نمی توانید
قلب صفای مردم
با سکه های قلب
بدل سازید
آمد که پرده ها را
آتش زند به خورشید
آمد که زخمه ها را
سوزد به چنگ ناهی
...
.يه عمره غم تو دلم نشسته بيرون نميره.لباي بي خنده من تو حسرت و غم ميميره.رفت و منو تنها گذاشت.روزو شبا يه عمره منو به بازي ميگيرن.ستاره هاي نقره اي تو دست ابرا اسيرن.اي آسمون تو هم ببار شايد يه كم سبك شي.نگاه به بغض من نكن نگو به زودي پير ميشي.ديگه گذشت از من و دل شكوفه ها منتظرندشتاي سبز تو يه عمريه كه باريدن
نشنو از نی نی حصیری بی نواس
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک وخاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود
نشنو از نی نی حصیری بی نواس
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک وخاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود![]()
ندای شعله می زنم و باغ ها می افروزم
ولی بگوش بسته ی شب
جز نفیر قاری نیست
چگونه ، با چه سوختنی
خویش را به چشم کشم ؟
که روشنای من
همه از خیمه کور و تاریکند
چگونه خویش بسوزم
که لحظه ای شاید
بگوش شب بنشیند
هر آنچه می باید
امید من بشبان شبان اینجا نیست
امید من به همان گله های اخترهاست
امید من به همان کورسوی فانوسی است
که علظت سیاهی هر خیمه
هیبتش را چشم
ستارگان همه آخر شهاب می گردند
همان ستاره که هم هیزم تری دارد
به شعله ای همه خورشید
رنگ خواهد باخت
دگر نه هر ستاره
شبانمایه خشت خواهد زد
که هر ستاره
به خورشید خانه خواهد ساخت
که کهنه مقبره ی شب
به عشق خواهد سوخت
به انتظار سوختنی تازه
باز می خوانم
به گوش چشم بسته ی شب
شور ناشیانه ی خویش
...
شعر من شعله ی احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد
دل من دیگه خطا نکن
با غریبه ها وفا نکن
ساکت وصبوری دل من
مث بوف کوری دل من
نیست کسی اینجا
بیازندگی را بدزدیم آن وقت میان دو دیدار تقسیم کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیز ها را ببینیم
می خوام از تو بنویسم قلمم نمی نویسهl
کاغذِ نامه دیشب هنوز از اسم تو خیسه
وقتی از تو می نوشتم خونه هامون برکت داشت
ثابته میگن ستاره، با تو انگار حرکت داشت
اسم تو وقتی می اومد دریاها وایساده بودن
کهکشونا واسه تعظیم پیش تو آماده بودن
یکی بود دو تا شدیم و بقیه هنوز نبودن
عمر عاشقی سراومد، چقد آدما حسودن
یه روزی من که نبودم اومدن قلب تو بردن
چشات از بس ساده بودن گول اون حرفا رو خوردن
آخرین باری که دیدم توی چشمات خط خطی بود
جای خال تو شهر گونه ت عکس بی معرفتی بود
با نگات واسم نوشتی دیگه از عشق خبری نیس
قبل اون فهمیده بودم توی چشمات اثری نیس
روز سرمای نگاهت، داغه مثل روز برفی
نه اشاره ای، نه مکثی، نه تبسّمی، نه حرفی
چشم تو نه تنها با من با تموم دنیا بد بود
اون که قلب تو رو دزدید کارشو چه خوب بلد بود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)