در چشم سعدی دفتری از معرفت های خدایی بود
اما چه کس با من تواند گفت
کاین دست بی بازو
دستی که در نور چراغ از گوشه های میز می اید
دستی که با رگ های آماسیده ی بیدار بیمارش
با آن سر انگشتان زرد از دود سیگارش
اوراق تقویم مرا بر می کند ، از کیست
این دست بی بازو که حس رأفتی در پنجه هایش نیست
اوراق تقویم مرا چون کور با انگشت می خواند
آنگاه ، برگ خوانده را چون باد از تقویم می راند
ای دیر یا ای زود
روزی که این سرپنجه ی بیداد
اوراق تقویم مرا پایان تواند داد
ایا کدامین روز خواهد بود ؟
ایا کدامین روز خواهد بود ؟
...