ای آشنا به دردم
من از تو برنگردم
ای آشنا به دردم
من از تو برنگردم
میرم بدون که بی تو نمی مونم
رخت دنیا می بندم
مجنون منم – و – اينكه دعا مي كنم خودت
فكري براي ليلي اين داستان كني
گاهي فقط دريچه ي بازي غنيمت است
تا رو به بي نهايت هفت آسمان كني
احساس عشق،سبزترين نوع بودن است
حتي اگر كه گاه گداري گمان كني،
كه… عاشقي و در تو كسي راه مي رود
حتي اگر كه گاه گداري گمان كني
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از رنج ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهانبین کنمش جای اقامت
تنها نه زر از دل من پرده بر افتاد
تا بود فلك شيوهي او پرده دري بود
در درون سوز و سوداي دارد
انگاري سوز و سوداي ندارد
اما دارد نگاهش در كور سوي اميد
رسيدن به ان سوي جاده
همیشه وقت تنهایی تو یار و یاورم هستی
تو حرف آخرم بودی تو حرف اولم هستی
پروازه من به سوی تو هجرت این ترانه نیست
دوست دارم دوست دارم حرف دله بهانه نیست
به دیدارم بیا ای یار مرا لبریزخواستن کن
اگر میل سفرداری تو با من عزم رفتن کن
نسیمی به ره بود ،
آری ،
نسیمی به ره بود .
دل ذره پر می شداز شوق پرواز .
به خودگفت :
- ((چه ت اینجای دربند می دارد ، ای من !
پری گیروبالی برافشان ،
ببین تاکجامی توانی پریدن ... ))
نسیمی به ره بود .
وبربال او ذره پرواز می کرد .
و از شوق دیدار
سراپانگه بود.
و می دید و می خواست بسیار بیند .
و گستاخ می شد
...
در دو راهي زندگي كسي مي رود
در كوچه هاي بي سرانجامي براي زندگي
زمستان است سوزي ندارد
با كلاهي در سر سوزي ندارد
كمي سوز را از روزگار
بي خبر از لطف خداوندگار
ريشه در خاك
ريشه در آب
ريشه در فرياد
شب از ارواح سكوت سرشار است .
و دست هائي كه ارواح را مي رانند
و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)