یکی پر طمع پیش خوارزمشاه
شنیدم که شد بامدادی پگاه![]()
یکی پر طمع پیش خوارزمشاه
شنیدم که شد بامدادی پگاه![]()
هر شعر
گریز از یک گناه بود
هر فریاد
گریز از یک درد
و هر عشق
گریز از یک تنهایی عمیق
افسوس که تو
هیچ گریزگاهی نداشتی...!
يادمان باشد از امروز جفايی نکنيم
گر که در خويش شکستيم صدايی نکنيم
خود بتازيم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوايی نکنيم
جای پرداخت به خود بر دگران انديشيم
شکوه از غير خطا هست خطايی نکنيم
ياور خويش بدانيم خداياران را
جز به ياران خدادوست وفايی نکنيم
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پايی نکنيم
گر که دلتنگ از اين فصل غريبانه شديم
تا بهاران نرسيده است هوايی نکنيم
گله هرگز نبود شيوه ی دلسوختگان
با غم خويش بسازيم و شفايی نکنيم
يادمان باشد اگر شاخه گلی را چيديم
وقت پرپر شدنش ساز و نوايی نکنيم
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست
گر شکستيم ز غفلت من و مايی نکنيم
و به هنگام نيايش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعايی نکنيم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست
يادمان باشد از اين کار ابايی نکنيم
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
*-*-
پگاه کوجا بودی؟نبودی
قهوه ات را بنوش و باور کن ، من به فنجان تو نمی گُنجم
ديده ام در جهان نما چشمی ، که به تکرار می کشد فالم :
«يک نفر از غبار می آيد»! مژده ی تازه ی تو تکراری ست
يک نفر از غبار آمد و زد ، زخم های هميشه بر بالم
آره نبودن ولی آشنا میزنه!!
مردم بالا دست چه صفایی دارند!
چشمه هاشان جوشان گاواشان شیر افشان باد!
من ندیدم دهشان
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آنجا میکند روشن پهنای کلام
آره يه مدتی سرم شلوغ بود.شرمنده
خوبه پس حداقل آشنا ميزنم به کل فراموش نشدم![]()
Last edited by •*´• pegah •´*•; 12-01-2008 at 01:27.
مبتلائیست که امید خلاصش نبود
هرکه بر پای دل از عشق سلاسل دارد
تا دم بازپسین غرقهی دریای غمش
مدعی باشد اگر چشم به ساحل دارد
هرکه خواهد که کند از تو مرادی حاصل
حاصل آنست که اندیشهی باطل دارد
میکشد ساعد سیمین تو ما را و عبید
میل بوسیدن سرپنجهی قاتل دارد
نه ببخشید اشتباه گرفتم![]()
دلخوشي ها كم نيست : مثلا اين خورشيد،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.
يك نفر ديشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب مي ريزد پايين ، اسب ها مي نوشند.
من اصلاً با شما نبودم![]()
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عين نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
*-*
پگاه منم دیکه اینجا غریبم
خوشحال شدم
شبت خوش
عشق می ورزم و امید که این فن شریف
چون هنر های دیگر موجب حرمان نشود
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)