هنوزم در پی اونم که عشقش سادگی باشه
نگاههای پر از مهرش پناه خستگیم باشه
می گن جوینده یابندس ولی پاهای من خستس
من حتی با همین پاها می رم تا حدی که جا باشه
و باز هم "ه"
هنوزم در پی اونم که عشقش سادگی باشه
نگاههای پر از مهرش پناه خستگیم باشه
می گن جوینده یابندس ولی پاهای من خستس
من حتی با همین پاها می رم تا حدی که جا باشه
و باز هم "ه"
همه شب نالم چون ني
که غمي دارم ، که غمي دارم ...
دل و جان بردي امّا
نشدي يارم ، يارم
با ما بودي ، بي ما رفتي ...
چون بوي گل به کجا رفتي
تنها ماندم ، تنها رفتي ...
چو کاروان رود ، فغانم از زمين ، بر آسمان رود
دور از يارم ، خون مي بارم ...
₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪₪ ₪₪₪₪₪₪₪
نخواستم به ی ختم شه![]()
مست شعف مي روم به بسترم امشب
بر دو لبم خنده, تا كه خنده كند روز
باز ببينم سعادت تو چقدرست,
بستر خوشبختم! آي, . . . بستر پيروز
اولا "ز" دادم واسه تنوع
دوما تازه یک تیکه دیگه اش را هم دارم از همون اهنگ گذاشتم واسه "ه" بعدی
سوما حواست جمعه ها
ز باغ قصه به دشت خاک
ز راه شیری پر مهتاب
تو می باری چون گل باران
به جان نیلوفر مرداب
*-*
هستیم
با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو
به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو
با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو
بی بهار است مرا شعر بهاری ،آری
نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو
دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو
تنوع ایجاد نمودی شما هم که
بیا اینم "و" واسه تنوع بیشتر
وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراری از دل «آذر» بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار ما بسر شد
روزگار ما بسر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
دل نهم ز بی شکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نا فرجامی
به امید بی انجامی
وای از این افسون سازی خدایا!
*-*
اینم الف![]()
اگر من ناخدایم ! با خدایم
نکن تو از خدای خود جدایم
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
اینم تنوع شدید
قول می دم وقتی که نیستی عکستو بغل نگیرم
قول می دم روزی هزار بار واسه ی اشکات نمیرم
قول می دم وقتی که نیستی پای عشق تو نسوزم
قول می دم در انتظارت چشمامو به در ندوزم
*-*
من تنوع دوست داشت
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می اید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
خیلی قشنگ بود محمد جان
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)