اصل كل كل از روزي شروع شد كه ابرام پرپري اون كفتر سبز ابلق را خريد. مثل شير، سر تيغه غوغو مي كرد . سينه اش را پف مي كرد و دمش را مثل چتر باز مي كرد و دور خودش مي پيچيد . كفتراي ابرام پرپري وقتي به پرواز در مي آمدن مثل يك ابر سياه متحرك تو آسمون محله مي پريدند .كار ابرام كفتر بازي بود. شغلشم كفتر فروشي . يك چخ بزرك سر محل داشت كه توش از كفتر بغدادي بگير تا پاپري هاي هيكل بزرگ و .....گندم هم مي فروخت و گاه گداري تور هم مي بافت .از بس روي بوم خونش كبوتر، پر داده بود بهش مي گفتن ابرام پرپري و.......در مقابل عباس بغدادي كه كارش پرورش كفتراي بغدادي بود.عباس دو ميدان پايين تر بود . گاهي توي آسمون گله هاي كفتر به تيپ و تاپ هم مي زدن و قاطي پاطي مي شدن و چيزي عايد ديگري ميشد وهمين مي شدمعركه ......بده بستون عباس بغدادي و ابرام پرپري شروع مي شد . هرجا كه مي نشستند از كفتر و مهارتهاي خودشان اختلاط مي كردند.
تو همين هيرو وير بود كه شرط كردن تا دوتا كفتر ازيك مسافتي را ول كنن تا اونا به خونه برگردن . ابرام پرپري كار وشروع كرد و اون كفتر سبز ابلق را اول از وسط ميدان ول كرد و سبز ابلق چرخي زد و دوتا ملق هم زدو دست دست كنان شيوه كرد سر تبغه و نشست لب ديوار بوم ابرا م .بعد ابرام از سر ميدان ول كرد .كفتر ستيغ كرد سينه آسمون و چرخي زدو نشست لب تيغه . ابرام مشتي گند م پهن كرد روي زمين و خودش را مثل كفتر كوچيك كرد و بق بقو كرد. سبز ابلق بادي به سينه انداخته و غوغوكنان نشست رو بوم .يك هفته اي گذشته بود كه حالا ابرام پرپري اون سبز ابلق را از مسافتهاي دورتر رها ميكرد خودش را مي رسوند وسط شهر و كفتر را ميگرفت تو دوتا مشتش و اون را پرتاب ميكرد آسمون و كفتر بعد از چرخي راه را پيدا مي كرد و ابرا پرپري با موتور پاپي اون مي شد و بعد از يكي دو ساعت كه ميرسيد به محله و خونه ابرام .سبز ابلق دوري پيروزمندانه توي آسمون محله مي زد و گلوله ميكرد سمت تيغه ابرام و مي نشست و باز همان آش و همان كاسه .با ز ناز و اطفارهاي كفتر و بغ بغوهاي ابرام و......حالا ابرام پرپري از هرجاي شهر اون سبز ابلق را ول ميكرد زود تر از ابرام مي رسيد خونه و سر تيغه محشري بپا ميشد . انگاري شصت كفتر با خبر شده بود كه داره چه كار ميكنه.
دوروزي به روز قرار با عباس بغدادي نمونده بود كه ابرام پرپري تصميم گرفت كه سبز ابلق را از حرم و اونم حرم امام رضا ول كنه . حرمي كه سرشار از كفتر بود.مي خواست بفهمه سبز ابلق از ميون اون همه كفتر مي تونه راه را پيدا كنه و يا اينكه از شهر بهتر راه خونه رو ياد گرفته يا از حرم و.......اينكه رفت حرم و سمت راست سقاخونه و روبروي پنجره فولا به طوري كه از مشبك هاي پنجره فولاد ضريح آقا پيدا بود . سبز ابلق را وسط دو مشت گرفت و كاكلش را بوسيد.كفتر هاي سفيدآقا اطراف صحن بودن . به چشم ابرام كفتراي آقا چقدر معصوم مي آمدن . رها بودن . بدون تور ...بدون تيغه ....بدون چخ ...بدون.......گرگ و ميش بود و چراغاي حرم روشن ......
ابرام بعد از بوسيدن سبز ابلق هر چه نيرو داشت در دو بازوش خلاصه كرد و سبز ابلق را به آسمون پرت كرد.كفتر بعد از پرتاب به آسمون بالها را واكرد و چرخي توي صحن زد . بعد بلند پروازي كرد و دور گنبد طلاي آقا چرخي زد. نه يك دور نه دو دور ...كه هفت هشت دور چرخ زد تازه توي اين معركه معلق هم مي زد و بعد كه خسته شد پهلو گرفت و روي گنبد طلايي آقا نشست .بيرق سبز گنبد طلا مثل شعري در احتزاز بود . ابرام لب پله هاي سقاخونه نشست و چشم دوخت به گنبد آقا و با خودش گفت : كاش من بال مي داشتم و دور گنبد آقا ميچرخيدم .......ابرام منقلب شده بود و رطوبت به چشمش نشست .
از برگشتن سبز ابلق به خونه نا اميد شد و موتورش را سوار شد و تاخت سمت خونه . فرداي اون روز ابرام كل كفترا رو كيسه كرد و رفت مثل پروانه وسط باغي اونا رو تو صحن سقاخونه اسمال طلا رها كرد .همه دارو ندارش كه كفتراش بود را نذر آقا كرد و.....موتورش را سوار شد و رفت دم درخونه عباس بغدادي و گفت : عباس كفترا رو نذر آقا كردم و هيچي ندارم . من شرط رو باختم و تو بردي......حال هرچه توبگي .......
ابرام موتورش را سوار شد و گازيد سمت خونه . خورشيد دامن طلايي اش رو از روي زمين جمع نكرده بود كه ابرا رسيد خونه و ديد سبز ابلق روي تيغه اس وداره غوغو مي كنه . پف كرده و پراي سينه اش مثل گل واشده بود و تنها لب بوم مي چرخيدو... تا ابرام پرپري را ديد . بال واكرد و به سمت حرم پرواز كرد.
مجتبي اصغري فرزقي (كيان)-مشهدمقدس