تو بیا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گلها تو بخند .
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز ،
تو بگیر ،
تو بیا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گلها تو بخند .
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز ،
تو بگیر ،
رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا ميخواند
يك نفر باز صدا زد: سهراب
كفشهايم كو؟
وه كه گر من باز بينم روي يار خويش را
تا قيامت شكر گويم كردگار خويش را
سعدي
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل ،
از همان روزی که فرزندانِ «آدم» ،
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید ؛
آدمیت مرد !
گرچه آدم زنده بود .
درخت گل سرخ را باد برد
هياهوی مردانه کاهش گرفت
سراپرده ی عشق آتش گرفت
گر آوا درين شهر آرام بود
سرود شهيدان ناکام بود
سمند بسی گرد از راه ماند
بسی بيژن مهر در چاه ماند
بسی خون به طشت طلا رنگ خورد
بسی شيشه ی عمر بر سنگ خورد
سياووش ها کشت افراسياب
به گلستان نبود ذوق پرفشاني دام
خوش آن زمان كه شود دام,آشيانه ما
زرگر اصفهاني
اين سماور جوش است
پس چرا مى گفتى
ديگر اين خاموش است؟
باز لبخند بزن
قورى قلبت را
زودتر بند بزن
توى آن
مهربانى دم كن
بعد بگذار كه آرام آرام
چاى تو دم بكشد
شعله اش را كم كن...
نام ترا ، به رمز
رندان سينه چاك نشابور
در لحظه هاي مستي
مستي و راستي
آهسته زير لب
تكرار ميكنند
وقتي تو ، روي چوبه دارت
خموش و مات
بودي
ما
انبوه كركسان تماشا
با شحنه هاي مامور
مامورهاي معذور
همسان و همسكوت
مانديم
بی نورِ چشمان ميگذرد
بی دامنهی گستردهی دامانِ كشتزار
بی پرندهها و پروانه و آفتابِ دامان
ميگذرد عشق ميگذرد
ديار ما را ، زين غاصبان مسند شرع
به هر دقيقه خطرها فزون بود ز هزار
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)