هرچه را آدم بتواند با پول به دست بیاورد، ارزان است.
طاق نصرت -- اریش ماریا رمارک
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk
هرچه را آدم بتواند با پول به دست بیاورد، ارزان است.
طاق نصرت -- اریش ماریا رمارک
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk
آدم وقتی با تلخیِ واقعیت روبرو می شود و آن را می پذیرد، کمتر اندوهگین نیست، اما این تنها راه برای زنده ماندن است.
طاق نصرت -- اریش ماریا رمارک
روزی روزگاری موجی عاشق صخره ای بود که جایی میان دریا قد برافراشته بود. موج، کف بر لب و از خود بی خود، دائما دور صخره می چرخید و شب و روز بر آن بوسه می زد و نوازشش می کرد. هر روز و شب گریه کنان از او می خواست با او مهربان باشد و به طرفش بیاید. این عشق پر شور و نوازشهای موج، رفته رفته پایه ی صخره را می تراشید و سست می کرد، به نحوی که سرانجام روزی، صخره به نداهای عاشقانه ی موج پاسخ داد و میان بازوانش افتاد.
بعد از آن، صخره دیگر صخره نبود که موج دائما دورش بگردد، نوازشش کند، دوستش بدارد و در رویاهایش او را ببیند. قطعه سنگی بود فرو افتاده در اعماق دریا و غرق شده در آغوش موج. موج خودش را مغبون احساس کرد و رفت به جست و جوی صخره ی دیگری که روی پایش ایستاده باشد.
طاق نصرت -- اریش ماریا رمارک
اشتباه خطیر حسابدار کور در این بود که فکر می کرد برای غصب قدرت کافیست هفت تیر را به دست آورد. اما نتیجه کاملا برعکس شد. هر بار که شلیک می کند، شلیک نتیجه عکس می دهد.به عبارت دیگر، او با هر شلیک، اقتدار خود را بیشتر از دست می دهد. پس باید دید وقتی فشنگ هایش ته بکشد، چه خواهد کرد.
(کوری - ژوزه ساراماگو)
زنها را یا باید پرستید یا رهاشان کرد. حد وسطی وجود ندارد.
طاق نصرت -- اریش ماریا رمارک
Sent from my Nexus 4 using Tapatalk
فارنهایت 451
ری بردبری
علی شیعه علی
انتشارات سبزان
... ازتون میخوام که بهم یاد بدین چهطوری چیزایی که میخوتم رو بفهمم."
فابر صورت باریک و افسرده مونتاگ را لمس کرد. "چه جوری تکون خوردید؟ چی یهو به فکرتون انداخت؟"
"نمیدونم. ما هر چیری که برای خوشحالی لازمه رو داریم، اما خوشحال نیستیم. یه چیزی کمه. دور و برمو نگاه کردم. تنها چیزی که ازش مطمئن بودم از دست رفته، کتابایی بود که ده دوازده ساله دارم میسوزونم. برای همین فکر کردم شاید کتابا کمکی کنن."
ص 88
مهمترین چیزی که در ترالفامادور یاد گرفتم این بود که وقتی کسی میمیرد تنها به ظاهر مرده است. در زمان گذشته خیلی هم زنده است. بنابراین گریه و زاری مردم در مراسم تشییع جنازه بسیار احمقانه است. تمام لحظات گذشته، حال و آینده همیشه وجود داشتهاند و وجود خواهند داشت... ما خیال میکنیم لحظات زمان مثل دانههای تسبیح پشت سر هم میآیند و وقتی لحظهای گذشت دیگر گذشته است. اما این طرز فکر، وهمی بیش نیست.
من، بیلی پیلگریم، سیزدهم فوریه 1976 میمیرم، مردهام، و همیشه در همین روز خواهم مرد.
خدایا مرا صفایی عطا کن، تا آنچه را توانایی تغییر ندارم، بپذیرم؛ مرا شجاعتی عطا کن تا آنچه را توانایی تغییر دارم، تغییر دهم؛ و خردی، تا آن دو را از هم باز شناسم.
سلاخخانهی شماره پنج / کورت ونهگات جونیور / ع.ا بهرامی/ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
ابوذر می گوید: (در شگفتم از کسی که در خانه اش نانی نمی یابد، چگونه با شمشیر کشیده شده بر مردم نمی شورد.)
ببینید ابوذر چه می گوید؟ می گوید: (تعجب می کنم...) این یک "مذهب" است که دارد حرف می زند نه یک "مذهبی". اصلا مذهب مجسم ابوذر چیز دیگری است که تحت تاثیر مکتب های مختلف قرار نگرفته، که مربوط به بعد از انقلاب کبیر فرانسه نیست، بلکه مربوط به قبیله غفار است، می گوید: (تعجب می کنم از مردی که در خانه اش نانی نمی یابد و آن وقت با شمشیر برهنه علیه مردم نمی شورد). نمی گوید علیه آن کسی که باعث فقر شده شمشیر بکشد، نمی گوید علیه آن کسی که استثمارش کرده، علیه آن گروهی که استثمار می کنند. می گوید علیه مردم، همه. چرا همه؟ چون هر کس که در این جامعه زندگی می کند، ولو هم جزو کسانی که استثمار می کنند نباشد، چون در جامعه ای زندگی می کند که فقر وجود دارد، مسئول فقر من و گرسنگی من است. چقدر مسئول است؟ به اندازه ای که دشمن است و مهدور الدم. زیرا با استثمارگری که گرسنگی را به وجود آورده هم دست است. یعنی همه انسان ها مستقیما مسئول گرسنگی من هستند و از این زیباتر، ابوذر به مانند سازمان ملل نمی گوید که جامعه ای که تحت فشار و غضب حق قرار می گیرد، این جامعه حق دارد برای احقاق حق خودش قیام کند. ابوذر نمی گوید حق داری که این کار را بکنی، نمی گوید تو که گرسنه ای حق داری علیه کسانی که تو را گرسنه کرده اند قیام کنی، نه، این را نمی گوید. حتی نمی گوید تو حق داری علیه همه مردم شمشیر بکشی، نه، نمی گوید. بلکه می گوید: (تعجب می کنم که چرا شمشیر نمی کشی).
(مذهب علیه مذهب - علی شریعتی)
Last edited by forutan; 05-02-2014 at 16:34.
جای خالی سلوچ | محمود دولت آبادی
حتــما نبایـد کسـی پدرت را کشتـه باشـد تا تو از او بیــزار باشـی . آدم هــایی یافـت می شونـد که راه رفتنـشـان ، گفتنــشـان ، نـگاهشـان و حتی لبخنــدشـان در تو بیــزاری می رویانــد .
محتوای مخفی: درباره کتاب
گلهایی به یاد آلجرنون / دنیل کیز/ مترجم: مهرداد بازیاری
یکی از دلایل مهم دانشگاه رفتن و کسب تحصیلات عالی این است که چیزهایی را که سراسر عمر به آن باور و اعتقاد داشته ای، رد کنی یا باور کنی هیچ چیز به همان صورتی که پدیدار می شود نیست.
قبلا به خاطر جهل و کندی ام تحقیرم می کردند و اکنون به خاطر دانش و فهمم از من متنفرند.
مهم نیست چقدر تنها می مانم، تصمیم دارم کار مهمی برای جهان و آدمهایی مثل تو انجام بدهم…!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)