من که به تو نمی رسم،ای همه ی کار و کسم
تو خود قبیله ی منی، من اما بی همنفسم
من که به تو نمی رسم،ای همه ی کار و کسم
تو خود قبیله ی منی، من اما بی همنفسم
غم که می آید در و دیوار شاعر میشود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار شاعر میشود
تا چه حد این حرف ها را میتوانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
باز میپرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
تا زمانی با تو-ام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
دل تنها بی تو گلم چاره ی نداره
. از خاک از اب می میرم تا از این نازک دل گویم .
من از خوابم من از تابم تو گل من خوابم بین
از نازم که تا ابد خوانم
.در این یاد تو سراغازم تو ای مهربانم
.تو ای گل بنفشه خان
منو از این هوای مستی دلم به پرواز کشیدی
یاد تو
زیر پوست تنم
جوانه می زند
و خاطرت مرا
سر سبز می کند
چنان بی تاب می شوم
که دلم
برای لحظه ای دیدار
بی صبر و بی قرار!
روز رفتست و یکی پرتو نارنجی گرم
راه گم کرده و تابیده بر آن ابر کود
می درخشد شفق از آبی غمگین سپهر
همچو نیلوفر نوخاسته بر ساحل رود.
در دریای عشق می طلبیم
جان نیاورده در میانه هنوز.
حافظ خسته در میانه بماند
میرود یار بر کرانه هنوز!
...
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
ببخشین دو تا اومد!!
دلم امشب برای خنده هایت تنگ تنگ است
فقط در دستهای گرم تو مردن قشنگ است
کسی غیر از تو آرامم نخواهدکرد امشب
چگونه سر کنم با این هوای سرد امشب
چه میدانی چه با من کرد دوری
مپرس ازمن خودت از دست این دوری چه جوری
و بی من گریه ات را پیش کی سر میدهی باز
دلت را درهوای چشم کی پرمی دهی باز
فقط وقتی خبر از حال و روزم داری ای دوست
که یک لحظه خودت را جای من بگذاری ای دوست
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)