در كشاكش از زبان آتشين بودم چو شمع
تا نپيوستم به خاموشي نياسودم چو شمع
در كشاكش از زبان آتشين بودم چو شمع
تا نپيوستم به خاموشي نياسودم چو شمع
عهد بستم با خدا که گر یارم بوسه دهد توبه کنم
بوسه ای داد چو برداشت لب از روی لبم
توبه کردم که دگر توبه ی بیجا نکنم
مگس پر مي زنه ببين چجوري مي زنه
گاهي اينجام /با تو
روزه بخاري كم سو كتري تشنه
شايد شبا يه ساعتي بيش تر بمونم كتري مي جوشه
يادت بمونم كتاب بخونم
شايد فردا بمونم /بمونم
از بوي دانه هاي شالي مستم
آره من اينجام
اما بوي سقفي از كاه گل رو به روم پدر بزرگم حمامه
مادر هست ديگ برنج رو شعله
وقت ناهار اما دير شده
آبجي ناهار بده گرسنم وقتي نمونده كار دارم
رايانه روشنه اواز تو گذاشتم مي خونه
نگاه كن مي خونه مي خونم منم مي نويسم
يه هوي اومد منم مي نويسم
يه نگاه اين ور اون ور يه نگاهم تو/تو
ساعت نزديك يكه
فرصت كمه بايد لحظه ها رو براي تو بيام
وقت تنگه كتاب منتظره
سلامممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم مممممممممممممممممم
سلام،خوش اومدی.
امیدوارم لحظات خوبی رو در پس سی بگذرونی.
هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان
آفتابی ماهتابی آتشی مومی بگو
گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن
تو چه دودی و چه عودی حی قیومی بگو
ای دل پران من تا کی از این ویران تن
گر تو بازی برپر آن جا ور تو خود بومی بگو
وقتي شيرين گويد فرهاد
خسروان را چه باشد فرياد
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد
وبه مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ
نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد
من چراغم را درآمد رفتن همسایه ام افروختم دریک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود
باد می پیچید با کاج
درمیان کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزه ی لب:
(( که می افزود؟ که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟))
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد
دردی بمن آور چومیم نیست به جام
میخواره و پخته بهتر از صوفی خام
موسم قربان شدن تاخیر شد
صبر نتوانم شهادت دیر شد.![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)