دلتنگ خواهم ماند
همیشه
نه برای با تو بودن
برای
آمیزش عشق و طعم خوش لیمو
برای عاشقی هایم
برای
همه آن چیزهایی که ندیدی .
دلتنگ خواهم ماند
همیشه
نه برای با تو بودن
برای
آمیزش عشق و طعم خوش لیمو
برای عاشقی هایم
برای
همه آن چیزهایی که ندیدی .
يکشب آمدی از راه، شب که نه، غروبی بود
ديدمت دلم لرزيد، اين شروع خوبی بود
چشمهايت انگاری چشمهی نجابت بود
- آمد او - به خود گفتم: آنکه توی خوابت بود
چشمهات میگفتند: عاشقی نخواهی کرد
دور میشدم گفتی: صبر کن! ببين! برگرد!
عاشقانه خنديدی، دستمان به هم پيوست
خلوت قشنگی داشت کوچهای که يادت هست
کوچه را که يادت هست، بافتش قديمی بود
و هميشه میگفتی: خلوتش صميمی بود
با بهانهی باران، چشمهايمان تر بود
کوچه؛ من؛ تو؛ باران، آه !، راستی که محشر بود
با تو خلوت شب را خوب زير و رو کرديم
تازه اول شب بود، زود بود برگرديم
میروی سفر گفتی گر چه دور خواهی شد
زود باز میگردی، کاش باورم میشد !
در کنار تو آنشب مملو از سخن بودم
فکر میکنم گاهی: آنکه بود، من بودم؟
آنکه شعرها میخواند، آنکه التماست کرد:
میروی برو ... اما، زودتر کمی برگرد
دیگه برای موندن
اتاق تو شلوغه
عروسکا بدونین
که عاشقی دروغه
*-
سلام
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان
ایوان مدائن آیینه ی عبرت دان
نگو به قلبم عاشقی هنوز
نگو به عشق من بمون بسوز
هوای چشمات،درد عشق تو
شبای غمگین و سرد عشق تو
چی شد نگاه اون به قلب تو نشست
گناه من چی بود که قلب من شکست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد ؟
با سر و سینه گلهای سپید
نیمه شب باغ غضبناک چه کرد ؟
هیچ یادت هست ؟
تيتر درشت روزنامه ها و عکسي از خبرنگار پير جنگ
که پرنده اي غريب روي لوله ي مسلسلي نشسته است ، ما
خسته از نبرد و مرگ که ستاره هاي سرخ بلگراد هم ز راه
مي رسند ، شهر غرق شادي و سرودهاي دسته جمعي است ...
.
.
.
تنها سخن می گوید فرسنگ ها فرسنگ
گالو ندا داد ;می گویم پسرم
حفظ کن لبخندت را و بخند تمام روز
دوباره بیندیش ; در این مکان ملال آور
برای پسر بچه ها چه زود دگرگون شد
اینک همه دست به دعایند
لکه های خون شسته می شوند
آری همه سبز ها میمیرند
از وقتی رانی بدانجا پای نهاد
گفت هرگز جرئت پرسیدننش را به خود ندهید که با کدام نفرینی به کشیدن چنین نام محکوم شدم
حال همه می دانیم چرا بچه ها نامیدنش
رانی عبوس !
آن دم که بیرون می کشید هفت تیر را از جیبش
و همه نقش بر زمین می شدند
[جیمز هتفیلد, رانی]
در هجوم شاهپرکها ، زندگی را خواهم دید
و در هجوم باد ، ویرانی را
در سبزی آب روییدن را
از طوطی خواهم پرسید
جای اندیشیدن کجاست ؟
رستن را خواهم جست
و از اونشانی حیات را خواهم پرسید
می دانم می داند
...
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)