چنان زیبایی
که نمی توانم به یادت بیاورم
تصویرت
سر می رود از آیینه
چنان زیبایی
که نمی توانم به یادت بیاورم
تصویرت
سر می رود از آیینه
این قلم شاید در دست من باشد
ولی در اختیار من نیست
و تو چقدر مغروری نازنین
که فقط از خودت می نویسی
از گم شدن همه می ترسیدم
اما زیبا ترین روز زندگی ام
روزی بود که…
با تو در میانه جنگل
گم شدم
بر شاخه اي نشستي و سيبم نمي شوي
دلتـنـگ دســت هـاي غريـبــم نمي شوي
در خوابـهاي مـن كسـي از راه مـي رســد
تعـبـيــر خــوابــهـاي عجيـــبم نمي شوي؟
بيمـــارم،آن چنــان كه حريـفـت نمي شوم
بــي تابي ،آن چنان كه طبيبـم نمي شوي
من كوهــم و تو كوهنــوردي كه بــي گمان
قــربـانـي فــراز و نشيبـــم نـمـي شوي
* * * * * *
دستي شدم كه گاه رفيـــقت نمي شوم
سيبي شدي كه گاه نصيــبم نمي شوي
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری فدای تو
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد
یک آسمان بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ،بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
پنهان شدي و در كلماتم رها شدي
با من رفيق بودي و از من جدا شدي
دير آمدي به خاطرم اي نام ناشناس
با من چه دير دوست شدي ، آشنا شدي
روي لبم نشستي و من از تو بي خبر
چيزي شبيه بوسه ، شبيه دعا شدي
زيبا يي ات به رنگ صدا و سكوت بود
در گل سكوت كردي و در من صدا شدي
روياي فاتحانه ي يك قلب نااميد
پايان عاشقانه ي يك ماجرا شدي
زندگي يعني چكيدن همچو شمع از گرمي عشق
زندگي يعني لطافت، گم شدن در نرمي عشق
زندگي يعني دويدن بي امان در وادي عشق
رفتن و آخر رسيدن بر در آبادي عشق
ميتوان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پرغرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
ميشود اندوه شب را از نگاه صبح فهميد
يا به وقت ريزش اشك شادي بگذشته را ديد
ميتوان در گريه ي ابر با خيال غنچه خوش بود
زايش آينده را در هر خزاني ديد و آسود
کاش ! قلبم درد تنهايي نداشت ، سينه ام هرگز پريشاني نداشت.
کاش! برگهاي آخر تقويم عشق حرفي از يک روز باراني نداشت
کاش! مي شد راه سخت عشق را بي خط پيمود و قرباني نداشت...
عشق اونيه که تو آسمون دلت بهترين ستاره تو به نام اون مي کني
عشق اونيه که مي خواي اون بشه مهتاب شبها و خورشيد روشن زندگيت
عشق اونيه که موقع دلتنگيهات مثل ابر پر بارون آسمون دلت رو تصاحب مي کنه.
عشق اونیه که با دیدنش حس میکنی یه یروانه تو دلت داره پر پرمیزنه
عشق اونیه که یه حس پاک بهت بده اسمونی اسمونی
عشق اونيه که هيچ وقت نمي توني فراموشش کني.........
چه لحظه ها که شکستم که تا شکسته نباشی
عزیز شرقی خوبم، بگو که خسته نباشی
چه لحظه ها که گسستم ز غصه تار وجودم
که پلیدار بمانی، که تا گسسته نباشی
به هر بهانه رمیدی، به هر بهانه گسستی
دلت نخواست که از من، دمی تو رسته نباشی
به بال صبر پریدم به باغ سرد جدائی
که از زیادی عشقم به غم تو بسته نباشی
ز هر کجا که گذشتم، به هر کجا که نشستم
به پیش روی دل من نشد نشسته نباشی
خجسته بود بهارم ز حسن روی تو، اما
بهار گو که پس از تو دگر خجسته نباشی
به پای عشق نشستم، به راه عشق شکستم
بگو که خسته نباشی، دگر شکسته نباشی
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)