چترت را كنار ايستگاهي در مه فراموش كن
خيس و خسته به خانه بيا
نمي خواهم شاعر باشي ، باران باش!
همين براي هفت پشت روييدن گل كافي ست،
چه سرخ،چه سبز و چه غنچه!
چترت را كنار ايستگاهي در مه فراموش كن
خيس و خسته به خانه بيا
نمي خواهم شاعر باشي ، باران باش!
همين براي هفت پشت روييدن گل كافي ست،
چه سرخ،چه سبز و چه غنچه!
به این دنیا ميخندم
به زندگی ميخندم
به آدمی می خندم
خنده ای تلخ
و می گریم تا دلم آرام گیرد
بخاطر
گفتنیهای نشنیدنی
خواستنیهای نشدنی
و پوچی بی دلبری ........
جای تامل نیست
قاصدکها آمده اند
و تو در سرود خلسه و خاکستر
ناپیدا شده ای
و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم
و به انتظار شب بوها
که در بهاری زرد
به شکوفه نشست
سلام مرا به وجدانت برسان . . . !!
و اگر بیدار بود به او بگو که شبها چگونه می خوابد . . . ؟!
مرغ دل دوباره با فریاد
قصه ای دوباره می خواند
از من فسرده محبوس
خنده های شادمانه می خواهد
شادی و خنده از آن کسی است
که بخت بد را به بند بکشاند
من هنوز اسیرم ولب
به یمن بردگیم خنده نتواند.........
من آن عاشق نیم ساقی که لطف وقهر یکسان دید
من اینجا قهر می بينم چه بي مهر ووفايي تو
چه بي رحمی نمی بينی که می سوزم ز هجرانت
نهان تا کی کنی رویت چه بي مهر ووفايي تو
.
.
.
چه میهمانان بی دردسری هستند مــردگان!
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکـــوت.....
تو به غم خندیدی
و نسیم از خنده تو غم را برد
و من از خنده تو می خندم
تا که شاید طوفان
غم من را نیز با خود ببرد... ..![]()
به تو از تو ایمیل مینویسم ! به تو ای همیشه در یاد !!!
....
به تو ایــــمیل میزنم ! ای عزیز رفـــــفته خـــــارج!
به تو ایمیل میزنم ! ایمیلی بر گوگل!!!
(بقیش یادم نیست)
(باور کنید قصدم مسخره کردن نبود!)
دیگر
هیچ حرفی نیست
هیچ!
میان «من و تو»...
این «واو» هم حرفِ بی ربطی ست.
...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)