درد ما را نيست الغياث
هجر ما را نيست الغياث
دين و دل بردند و قصد جان كنند
الغياث از جور خوبان الغياث
درد ما را نيست الغياث
هجر ما را نيست الغياث
دين و دل بردند و قصد جان كنند
الغياث از جور خوبان الغياث
ثریا چون منیژه بر لب چاه
دو چشم من بدو چون چشم بیژن
نگاه کن
ازآنسوی دیار بی ســــرپا تا این دشت تنها
در کنارتو استاده ام
از آن آب دریا تا این تشنگی صحرا
در کنار تو استاده ام
نگاه کن
از برای دوری و فراق سیاهی ها تا سفیدی ها
از برای هجران شبگاه تا بانگ سحر گاه
در کنار تو استاده ام
من در زیر کهکشان غمگین و اشک باران باز هم
با لـــبان خـــنـــدان و دســتـان باز
در کنار تو استاده ام
من در سفر دور و در هجرت دراز باز هم
با تکیه بر سایه ات و نگاه بر چشمانت
در کنار تو استاده ام
سوگند
برآن نگاه گرم اول و قلب پراحسـاس پاک
و بر آن روح شــــاد و بـیــنــظـیــر
درکنار تو استاده ام
سوگند
بر آن لبان لطیف و چشمان پر نور
و بر آن قامت بلند وعنبر تن خوشبویت
در کنار تو استاده ام
سوگند
بر دیوانگی و ســنـــــگســـاری مجـنون
و بر عهـد و پیمان لـیـلیی با وفا
در کنار تو استاده ام
سوگند
برتیشه ای فرهاد و اشک های سـرد شرین
و بر حسن یوسف و بی درمانی زلیخا
در کنار تو استاده ام
ترا قسم
بر آن آشنایی یکباره و شناسایی همیشگی ما
بیا بیبین
هنوز هم خاک بر سر و بی سر پا در کنارتو استاده ام
ترا قسم
بر آن دوســـــتی دیـریـــنـــه و بـی مــدهـی ما
بیا بیبین
هنوز هم تک و تنها و رنجور در کنار تو استاده ام
...
این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم
شب های رفته را بیاد بیآوریم
آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم
همه ی هفته در خانه را ببندیم
برای یک دیگر اعتراف کنیم
که در جوانی کسی را دوست داشته ایم
که کنون سوار بر درشکه ای مندرس
در برف مانده است
نه
باید دیگر همین امروز
در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را
باید فراموش کنیم
هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در برف برسیم
ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم
گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم
ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را
در میان کشتزاران برویم
اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
که تک و تنها
در میان کشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
من چندان هم
برای نشستن در کنار گلهای بنفشه
بیگانه و پیر نیستم
هفته ها از آن روزی گذشته است
که درشکه ی مندرس در برف مانده بود
مسافران
که از آن راه آمده اند
می گویند
برف آب شده است
هفته ها است
در آن خانه ای که صحبت از مرگ می گفتیم
آن خانه
در زیر آوار گلهای اقاقیا
گم شده است
مرا می بخشید
که باز هم
سخن از
گلهای بنفشه گفتم
گاهی تکرار روزهای
گذشته
برای من تسلی است
مرا می بخشید
سایه ...
دیدی به خاطرت اومدم شرکت خوشگله![]()
سلام خانوم خشگله ی خودم
قربونت برم عزیزم
خوش اومدی
خیلی خوشحالم کردی
............
دلم تنگ است
دلم براي لحظه هاي با تو بودن تنگ است
وقتي كه دورترين فاصله ها
كمترين فاصله از توست
...
تو نيستي كه ببيني
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاري است
چگونه عكس تو در برق شيشه ها پيداست
چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندي ايوان به باغ مي نگري
فدای تو خوشگل خانوم
یادش به خیر ... چه شبایی تا صبح اینجا واسه خودمون می چرخیدیم
اینجا هم دیگه مثه قبلا نیست ...
اگه نمی گفتی اون حرفو باور کن نمی اومدم![]()
حالا که گفتم
پس باید بعد این همش بیای اینجا
اره یادش بخیر
یه چند نفر بیشتر نیستن که اینجا موندن
منظورم از اون اوله
...........
یاران من !
وقتی غبار کهنگی بر صدایم نشست
وقتی گل واژه های شعرم از خزان رنجیدند
وقتی پوسیدم و بخشیده شدم !
مرا پای درختی به خاک نسیان بسپارید
و بر درخت سگی ببندید ،هار
تا بدانند اگر دوستی ها مردند
دشمنی ها برجاست
گرم و زنده ، هار هار .
...
رسیده ام به مرگ خود، دراین غروب واپسین
بیا به چشم من نشین ، تمام زندگانی ام
شنیده ام كه می رسی، نشسته ام به راه تو
سلام بر نگاه تو، بلند آسمانی ام
دلم تنگ شده واسه اون موقع ها سایه
دایناسور... یادته چه قدر با ملت دعوا می کردیم به خاطره اینکه به آواتاره تو گیر می دادن؟
![]()
مرغی ديدم نشسته بر باره توس،
در چنگ گرفته کلهی کيکاووس،
با کله همی گفت که: افسوس، افسوس !
کو بانگ جرسها و کجا نالهی کوس ؟
-----
میگفتید پارچه قرمز براتون پهن میکردن !
اره
خدا رو شکر الان کمتر شده
نسل این دایناسورا هم که دیگه داره کم کم منقرض میشه
.............
ساقی گلچهره! بده آب آتشـــین ............... پردهی دلکش بزن، ای یار دلنشین!
ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین!
کز غم تو، سینهی من پرشرر شد .................... کز غم تو سینهی من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد
...
Last edited by saye; 29-12-2007 at 10:45.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)