از در درامدي و من از خود به در شدم
گويي از اين جهان به جهان دگر شدم.
از در درامدي و من از خود به در شدم
گويي از اين جهان به جهان دگر شدم.
من از دیار عروسک ها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میزهای مدرسه ی مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف "سنگ" را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
دست ازین توبه و صلاح بدار
کاندرین راه کافری آنست
راه تسلیم رو که عالم حکم
دام مرغان و مرغ بریانست
ملک تسلیم چون مسلم گشت
بهتر از ملک سلیمانست
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
هر دلی که نیست اهل دل زدل خبر ندارد
دل زدست غم مـَفـَر ندارد
دیده غیر اَشک تـَر ندارد
این محرم و صـَفـَر ندارد
...
زندگی دگر ثـَمَر ندارد ...
در دل شب دعاي من،
گريه بي صداي من،
بانگ خدا خداي من
به خاطر تو بود و بس
پاکي لحظه هاي من،
گريهء-هاي هاي من،
گوهر اشکهاي من
به خاطر تو بود و بس
سوزد و سوزد غنچه هايي را که پروردم
بدشواري در دهان گود گلدان ها
روز هاي سخت بيماري
از فراز بامهاشان شاد
دشمنانم موزيانه خنده هاي فتحشان بر لب
بر من آتش بجان ناظر
در پناه اين مشبک شب
من بهر سو مي دوم گريان
از اين بيداد مي کنم فرياد ، اي فرياد
واي بر من همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
وانچه دارد منظر و ايوان
من بدستان پر از تاول
اين طرف را مي کنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخيزد ، بگردش دود
تا سحرگاهان که ميداند
که بود من شود نابود
دور به آخر رسيد و عمر به پايان
شوق تو ساكن نگشت و زايل
گر تو براني كسم شفيع نباشد
ره به تو دانم دگر به هيچ وسايل
لبانی سرخ و زیبا همچون لبو
چشانی خوشگل و نیلگون مثل آلو
کجایی ای شلغم تنهایی من
بیا تا هضمت کنم که سرما خوردم : دی
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به صد هزار درمان ندهم
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)