معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايان است
شايد آن نقطه ي نوراني
چشم گرگان بيابان است
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
یه چیزی رو خیلی دارم اما به هیچ کس نمیدم
عشق توء..انقد دارم که تو دلم جا نمیشه
هیچکی به چشمم نمیاد چه کم بیاد و چه زیاد
قد تو هیچ کسی عزیز واسم تو دنیا نمیشه
هيچ كس ويرانيم را حس نكرد
وسعت تنهائيم را حس نكرد
در ميان خنده هاي تلخ من
گريه پنهانيم را حس نكرد
در هجوم لحظه هاي بي كسي
درد بي كس ماندنم را حس نكرد
آن كه با آغاز من مانوس بود
لحظه پايانيم را حس نكرد
دوباره توی این دلم ، غصه داره
میخوام برم به کربلا که بی قراره![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
همه شب نالم چون نی که غمی دارم که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم نشدی یارم
من از آن روز که در بند توام آزادم / من نه دیوانه ی خویشم که غمی دارم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
مرا این گونه میخواهی ز خود بیگانه میخوای
مرا دلباخته چون مجنون ز خود افسانه میخواهی
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)