در هوای عاشقان پر می کشد با بی قراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
در هوای عاشقان پر می کشد با بی قراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
درختان را پرسيدم:
( شما قناري کوچک مرا نديديد؟
بر لبانش
ـ وقتي ترانه ميخواند ـ
گلهاي شادي غنچه ميکرد. )
و خدارا پرسيدم:
(در سايه ي من اين کيست
که ميرقصد
- طناز و وحشي -
چون باد که در گندمزار؟ )
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
تا که اندر دام و وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمین و انتظار وقت فرصت میکنم
Last edited by a3m00n; 22-12-2007 at 22:50. دليل: بد نوشته بودم !
ماهي شدن به هيچ نيرزد نهنگ باش
بگريز از اين حقارت آرامشي كه جوست
با گردباد باش كه تا آسمان روي
بالا پسند نيست نسيمي كه هر زه پوست
مرداب و صلح كاذب او ،غير مرگ نيست
خيزاب زندگي است همه گرچه تندخوست
با ديرو دوري از سفرش دل نمي كند
مرغي كه آستانه ي سيمرغش آرزوست
تا همدم كسي نشود دم نمي زند
ني ، كش هزار زمزمه پرداز در گلوست
تو را با نبرد دلیران و شیران چه کار ؟
تو برزیگری بیلت آید به کار
(شوخی بودا )
رشته ای در گردنم افکنده دوست
می برد هر جا که خاطر خواه اوست
تو رو محض خیره هامون که نفس نفس خدا شد
از همون لحظه که رفتی روحم از تنم جدا شد
تو که تنها نمیمونی منه تنها رو دعا کن
خاطراتمو نگه دار اما دستامو رها کن
سلام شب خوش
نفسها ی من بوی تو داره
عطر لحظه های خاطره داره
داره نم نمک از آسمون چشمات
بارون شادی میباره
ثلام خوش به شب !
سهم من جز شکستن من
تو هجوم شب زمین نیست
با پر و بال خاکی من
شوق پرواز آخری نیست
بی تو باید دوباره برگشت به شب بی پناهی
سنگر وحشت من از مرگ
مرهم زخم پیر من کو
واسه پیدا شدن تو آینه
جاده سبز گم شدن کو
بی تو بــــــــــــا ید دوباره گم شد تو غبار تباهی
شب بی تو ؛ شب بی من
شب دل مرده های تنها بود
شب رفتن
شب مردن
شب دل کندن من از ما بود
همه عمر چشم بودم که مگر گلي بخندد
دگر اي اميد خون شو که فرو خليد خاري
سحرم کشيده خنجر , که چرا شبت نکشته است
تو بکش که تا نيفتد دگرم به شب گذاري
چو به زندگان نبخشي تو گناه زندگاني
بگذار تا بميرد به بر تو زنده واري
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)