در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي ؟
سليمان گر شوي آخر خوراك مور ميگردي
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي ؟
سليمان گر شوي آخر خوراك مور ميگردي
یه وقتا با خودم میگم که تنها دلخوشیم تویی
دلخوشی که خوش نباشه آدم چشاش وا نمیشه
خیلیا به هر کی بخوان بی دردسر زود می رسن
من و تو خواستیم برسیم میگن که حالا نمیشه
هر درختی که یه روزی پیر میشه...
اونو از ریشه سوزوندن نداره...
هوا سرد است و ابری مه گرفته
دل خورشید را ماتم گرفته
نمیدانم چرا شعرم چنین است
که ذزه ذزه اش را غم گرفته
سیه ابران تاریک و پلیدی
فضای آسمان را تار کردند
دگر نوری نمی آید ز خورشید
سر خورشید را بر دارکردند ....
آرش رهافر
دل با رخ دلبری صفائی دارد
گوهر نفسی میل بجائی دارد
شرح شب هجران و پریشانی ما
چون زلف بتان دراز نائی دارد
ديگر نمي خواهم
زني پيچازي شده
در نوارهاي ارغواني اعتيادي که
ادامه اش را
دودي /با حلقه هاي گريز پاي موهاي تو....
ترميم مي کند/ حمل کنم!
و
صاف هم که در چشمهايت نگاه کنم
سرم را به نشانه نفي
دوباره تکان خواهم داد
داني كه را سزد صفت پاكي
آن كه او وجود پاك نيالايد
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن.. که رنج بی شمار دارد...
در جان عاشق من ميل جدا شدن نيست
خو كرده قفس را ميل رها شدن نيست
تا مرغ دلم پر نكشيده برگرد
تا ريشه ي من زخم نديده برگرد
گيرم كه من اشتباه كردم باشد
دنيا كه به آخر نرسيده برگرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)