یاد آنروز که بر صفحه ی شطرنج دلت
تکیه بر پیل غمت رو به خرابات شدم
حالیا غمزده ی کنج سیه خانه منم
شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم
بهمن زدوار
یاد آنروز که بر صفحه ی شطرنج دلت
تکیه بر پیل غمت رو به خرابات شدم
حالیا غمزده ی کنج سیه خانه منم
شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم
بهمن زدوار
ما را نبود دلی که کار آید از او
جز ناله که هر دمی هزار آید از او
وگر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
(در متن کتاب عینا کلمه وگر ذکر شده نه اگر)
تن خسته چه داند معصیت را
من پر بسته را چه ماند شخصیت را
نشستن نیز نتانم * بر زمین کرد
سکوتم پر کرد ، غم ظرفیت را
* این کلمه دقیقن همین الان به ذهنم رسید ، همون تنوانم میباشد
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی
رفتی بسوز این همه آتش سزای توست
بازم ت ؟ بابا شدم خسته !
تن سوخته هزار بار در آتش عشق سوخت
عزیذ حالا که جزغاله شدم پند میدهی
سوختم و کباب شده در این راه
سهمیه بندی سوخت پس کی میاد ؟
بوسیدی و دوباره... بوسیدی و دوباره
سیری نمی پذیرفت از بوسه روحت انگار
با هر گلوله یک گل در جان من نشاندی
از بوسه تا که بستی چشم مرا ، به رگبار
دانسته بودی انگار ، کان روز و هر چه با اوست
از عمر ما ندارد ،دیگر نصیب تکرار
آندم که بوسه دادی چشم مرا ، نگفتم
چشمم مبوس ای یار ، کاین دوری آورد بار ؟
رشته ای در گردنم افکنده دوست
می برد هر جا که خاطر خواه اوست
ترا دل دادم ای دلبر شبت خوش باد من رفتم
تو دانی با دل غمخور شبت خوش باد من رفتم
اگر وصلت بگشت از من روا دارم روا دارم
گرفتم هجرت اندر بر شبت خوش باد من رفتم
ببردی نور روز و شب بدان زلف و رخ زیبا
زهی جادو زهی دلبر شبت خوش باد من رفتم
به چهره اصل ایمانی به زلفین مایهی کفری
ز جور هر دو آفتگر شبت خوش باد من رفتم
میان آتش و آبم ازین معنی مرا بینی
لبان خشک و چشم تر شبت خوش باد من رفتم
بدان راضی شدم جانا که از حالم خبر پرسی
ازین آخر بود کمتر شبت خوش باد من رفتم
من دوست ندارم که ترا دوست ندارم
تو شرم نداری که زمن شرم نداری؟
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)