آنان كه بسته اند كمر اندر شكست ما
غير از صفا ز آيينه ما چه ديده اند ؟
آنان كه ترك دولت جاويد گفته اند
زين پنج روز دولت دنيا چه ديده اند ؟
آنان كه بسته اند كمر اندر شكست ما
غير از صفا ز آيينه ما چه ديده اند ؟
آنان كه ترك دولت جاويد گفته اند
زين پنج روز دولت دنيا چه ديده اند ؟
در آن آني که از خود بگذري و از تنگ خودخواهي برايي
در فراخ روشن فرداي انساني،
در آن آني که دل برهانده از وسوسه شيطاني،
روانت شعله اي گردد،
فرو سوزد پليدي را
بدرد موج دود آلود شک و نا اميدي را
به سير سال ها بايد تدارک ديد آن آن را
چه صيغل ها که بايد داد
از رنج و طلب جان را
به راه خويش پاي افشرد و
ايمان داشت پيمان را
آمدنت را خواب دیدم یا رفتنت را ؟
به گمانم هر دو !
چه شیرین بود آمدنت ،
مثل رویاهای کودکانه ، با تبسمی آسمانی همراه
کوتاه ...
کوتاه ...
کوتاه ...
و چه تلخ و آشفته بود رفتنت ،
مثل آمدنت بی خبر ، ناگهان
هرگز هرگز هرگز بی تو نمیخندم
هرگز بی تو بر دل عشقی نمی بندم
بحث داغ و پر ترفدار
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
يه سر بزنيد
معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
آواره همچو خار هراسان ز باد مست
خاکستر خیال ز دستم عنان گسست
نخلی تکیده ام که ز تاج نگون بخت
در سایه ام گمان درنگ عابری نبست
مرغی به شاخه ام نتکانیده پر ز خواب
برگی به باورم ز شبیخون غم نرست
بگین بباره بارون ،دلم هواشو کرده
بگین تموم شدم من، بگین که برنگرده
بهش بگین شکستم ،بهش بگین بریدم
نه اون به من رسید و نه من به اون رسیدم
***
برهنه زیر بارون،خراب و درب داغون
از آدما فراری ، از عاشقا گریزون
بزار کسی نبینه غرور گریه هام رو
بزار کسی نفهمه غم تو خنده هامو
***
یه داغ سخت سختم ، یه باغ بی درختم
سفیده دفتر عمرم ،سیاهه روزه بختم
تنم داره میلرزه،تو این هوای هرزه
گاهی نداشتن دل،به داشتن می ارزه
*-*
سلام
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
سلام محمد
نگاه ها خیره
دستها به حالت دعا
در آسمان
بازی نور و سیاهی بالا گرفت
در هم پیچیدند
بر هم غلطیدند
به ناگاه صدای گلوله ای ... !
خون پاشید
خونابه ریز شد
افتاد پرنده ی ... !
صدای هوهوی بوم ها برخاست
هلهله ی پیروزی !
شهر در اسارت آنها بود
پنجره ها بسته شد
گیلاس ها سر کشیده شد
مداد ها نوشتند
و چشم ها گذر کردند
پرنده ی نور
پرنده ی غمگین درد
پرنده ی رنج
پرنده ی آزادی !
-------
سلام و شب همگی خوش
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)