دوباره غم هوای با دل بودن کرده
نمیخواد باور کنه تن هوای مرگ کرده
هوای من خسته از این باور ها
واسه گفتن این بیت فکر کردم ساعتها
دوباره غم هوای با دل بودن کرده
نمیخواد باور کنه تن هوای مرگ کرده
هوای من خسته از این باور ها
واسه گفتن این بیت فکر کردم ساعتها
اینجا نقاب شیر به کفتار میزنند
منصور را هر اینه بر دار میزنند
در گفتارت ای دوست چه بود
این کلامت را کنون چه سود
من همان منصور حلاج هستم
که از ترس نقاب منصور جلالی بستم : دی
مامیرویم چون دلمان جای دیگر است
ما میرویم هر که بماند مخیر است
تنها نرو ای دوست مرا نیز ببر
نمیخواهی مرا جای برده بخر
خیری نباشد به تنهایی
باش بگویم که با مایی
یا مرا با لب پر خند پذیرا باشید
یابرانید زکاشانه ی خود بیرونم
مینمایم تو را بیرون ز کاشانه ات
تا کم نمایی بار دیگر بهانه ات
گر میخواهی بمانی خب باور کن
بشین و کلاه خویش را داور کن
نو بگوییم ونو بیندیشیم عادت کهنه را به هم بزنیم
وزباران کمی بیاموزیم که بباریم و حرف کم بزنیم
مرغ بارانم من
دائمن میبارم
گل شادیها را
در دلها میکارم
من
کم حرف و پر کارم
غافیه سازم من
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)