سلاخی می گریست
.
.
.
به قناری کوچکی دل باخته بود!!!
سلاخی می گریست
.
.
.
به قناری کوچکی دل باخته بود!!!
آن کسی را که تو می جویی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن او یار دگر دارد.
من نمی بخشمت
اگر جای پات
بی جای پام
روی جایی
حک بشه…
از اینکه به اتاقم بیای
و در را باز کنی
هراس ندارم
فقط قبل از آمدن تما س بگیر
شاید کمی پیر شده باشم
و تو با دست های خود
آجرهای دیوار تنهاییت را
یکی یکی بالا بردی
باصبر و حوصله!
و بعد پشت آن دیوار نشستی و ساعت ها به آن نگریستی
دلتنگ شدی ، گوشه دیوار کز کردی و سخت نگرستی
و من ، آن سوی دیوار در انتظارت بودم
اما تو هیچوقت نگاه منتظرم رو ندیدی...
دیوار تنهاییت نمیگذاشت...
كجاىزندگی ام را برایت تقربر کنم
دلهره های دوریت یا آشوب دل بعد از رفتنت....
کجای زندگی ام را برایت تقربر کنم
وقتی که بین من و تو دریایی از آتش بود........
وباز کجای زندگی ام را....
که هنوز بین دو هیچ ایستاده ام
وبه تو فکر میکنم که آیا باز می بینمت
حتی در خواب
کمی جلوتر
من آن طرف امروز پیاده میشوم .
کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار.
کسی از سایه های هر چه ناپیدا می آید
از آن طرف کودکی ،
و نزديك پنجشنبه به راه بعد از امروز مي افتد
كمي نزديك پنجشنبه نگهدار.
تو همان آشناترين صداي اين حدودي
كه مرا ميان مكث سفر
به كودك ترين سايه ها مي بري
با دلم كه هواي باغ كرده است
با دلم كه پي چند قدم شب زير ماه مي گردد
و مرا مي نشيند .
مي نشينم و از ياد مي روم
مي نشينم و دنيا را فكر ميكنم .
آشنا ترين صداي اين حدود پنجشنبه !
كنار غربت راه و مسافران چشم خيس
دارم به ابتداي سفر مي روم
به انتهاي هر چه در پيش رو مي رسم .
گوش ميكني ؟
مي خواهم از كنار همين پنجشنبه حرفي بزنم ،
حالا كه دارم از ياد مي روم
دارم سكوت مي شوم
مي خواهم آشناترين صداي اين حدود تازه شوم .
گوي مي كني ؟
پيش روي سفر
بالاي نزديك پنجشنبه برف گرفته است .
پيش روي سفر
تا ته اين همه ناپيدا
تنها منم كه آشناترين صداي اين حدودم
تنها منم كه آشنا ترين صداي هر حدودم .
حالا هر چه باران است ، در من برف ميشود
هر چه درياست ، در من آبي
حالا هر چه پيري است ، در من كودك
هر چه ناپيدا ، در من پيدا
حالا هر چه هر روز و بعد از اين ، هر چه پيش رو
منم كه از ياد مي روم ، آغاز مي شوم
و پنجشنبه نزديك من است .
جهان را همين جا نگهدار
من پياده مي شوم
( هيوا مسيح)
"من" و "تو"
همیشه "من" و "تو"
تا ابد
من وتو
"ما"
خیالی ست
که در خواب های ما
می پیچد…
گفت:
این قدر نامم را تکرار نکن
نفسم را حبس کردم…
احسان پرسا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)