تا تو نگاه می کنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
-------------
ببخشید شعر شدیدا در پیتی هست
واسه این دادم بگم که جلال جان دچار فراموشی چی می شی؟
متوجه نمی شم
تا تو نگاه می کنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
-------------
ببخشید شعر شدیدا در پیتی هست
واسه این دادم بگم که جلال جان دچار فراموشی چی می شی؟
متوجه نمی شم
تو نباشی چه کسی منو نوازش ميکنه
با صبوری با منه دل خسته سازش ميکنه
تو نباشی نمي خوام لحظه ای رو سر بکنم
نميدونم بعد تو من چی رو باور بکنم
ملک اين مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگر جام در املاک انداز
ز رویا دهی مستی به جامی که می نوشمخوشا خواب شیرینم که در او تو پیدایی
زخلقش نهان خواهم بر او پلک می پوشم
چنان از تو سرشارم که طاقت نمی ارم
به چشم خریداری نظر می کنی درمن
من از خویش می پرسم چه دارم بفروشم
![]()
مرتعي كه روز آفتابي اش يك نگاه روشن است و باز
قوس هاي با شكوه آن جفتي ابروي كماني اند
طرح تازه اي كه صاحبش فكر مي كند كه رنگ هاش
مثل مصدر و مثالشان بي زوال و جاوداني اند
رنگ هاي طرح تازه ام رنگ هاي ذات نيستند
ذات رنگ هاي معني اند ذات رنگي معاني اند
نقش تازه اي كشيده ام از دو چشم مهربان دوست
كه تمام رنگ ها در آن وامدار مهرباني اند
دلم از نام خزان مي لرزد
زان كه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله كشد در جانم
مرا ديوانه و شيدا ته ديرى
مرا سرگشته و رسوا ته ديرى
نميدونم دلم دارد کجا جاى
هميدونم که دردى جا ته ديرى
يک بار ديگر
من رشته ها را پنبه کردم
در خود فرو رفتم به خود باز آمدم ، باز
ديدم در آنجائی که بودم ايستاده ام .
می دونی .. قصه ی کوچ ما سرانجامی نداشت
غیراز اینکه یه مسافر پا تو ساحل می گذاشت.
تو شدی مسافری که پشت دریا روشکست,
من شدم یه قایقی که عاقبت به گِل نشست
تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)