ریگی از زمین بر داریم
وزن بودن را احساس کنیم
(س.سپهری اهل کاشان)
ریگی از زمین بر داریم
وزن بودن را احساس کنیم
(س.سپهری اهل کاشان)
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز اين خاطر پريشان را
ميكشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگين حجاب مژگان را
آسمان سفید می شود...
فرشته ای با ظرافت پرده پنجره روز می کشد
میان غربت حروف
آرام می گویم:
من عاشق شده ام...
در آسمان آش دندان هم می زنند !!
در حيرتم از باده فروشان كايشان
زين به كه فروشند چه خواهند خريد
دانی که شمع به دم مرگ به پروانه چه گفت
گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
ياد رخ تو در من
عطر نفست جاري
ياد رخ تو در دل
دستان توام در دست
تو همونی که میگفتی تو دنیا هیچکس مثل من پیدا نمیشه
تو همونی که میگفتی قلبم ماله تو باشه واسه همیشه
باورم نمیشه که چشمات بره ماله دیگرون شه
با غریبه آشنا شه با غریبه مهربون شه
تو همونی که میگفتی تو دنیا هیچکس مثل من پیدا نمیشه
تو همونی که میگفتی قلبم ماله تو باشه واسه همیشه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام
من تو را آسان نیاوردم به دست
بارهـا ایـن کـــودک احســــاس من
زیـر بارانـهای اشــک من نـشـت
من تورا آسان نیاوردم به دست
در دل آتش نشـستـن کارآسانی نبود
راه رابراشک بستن کارآسانی نبود
باغروری هـم قدبـالای بـام آسـمـان
بارهادرخود شکستن کارآسانی نبود
بارها ایـن دل به جرم عــاشــقــی
زیر سـنــگینی بـار غم شـکـســت
من تورا آسان نیاوردم به دست
*-*
ما اومدیم
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)