توبه بر لب . سبحه بر کف. دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغار ما
توبه بر لب . سبحه بر کف. دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغار ما
عزیز باید با ه شروع میکردی ...
اینقدر به من زبان بازی نکنید
در غیاب من صحنه سازی نکنید
این بار صدم بود که گفتم به شما
با قلب شکسته عشق بازی نکنید
دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهر اشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود می دانست
و اتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه می گفت که زارت بکشم می دیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین می زد و ان سنگین دل
در پیش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف اورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
ان که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قلب شناسی ز که اموخته بود
در شعله آن شمع که افروخته بودم
ای کاش که پروانه صفت سوخته بودم
آئین وفا نیست در این جامعه یا رب
من درس وفا را ز که آموخته بودم
ميگردد آسمان همه شب با دو صد چراغ
در جستجوي چشم خوش دلرباي تو
وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا
فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست
گاه مي گويم كاش نام تو ، هم نام يكي بود ز آشنايانم
تا آن گاه كه از من پرسند...
آخر اين كيست
اين نام غريب
كه تو گاه و ناگاه بر زبان مي آري ؟
من توانم گويم ...
پسر همسايه ...
دايي پروانه ...
يا ...
...
واي چه مي گويم من !!!
گر چنين بود نداشتم پاسخ ...
وقت پرسيدن اين كه :
آخر اين كيست كه تو ،
اينچنين با احساس نام او را بر زبان مي آري ؟
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
من با ستاره ها
من با پرنده ها
من با شکوفه های سحر ، زاده می شوم
من با نسیم هر نفس آشنا، چو موج
از نو برای زیستن آماده می شوم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)