بگذار بی ادعا اقرار کنم که دلم برایت تنگ شده
وقتی نیستی دلتنگی هایم را قاب می کنم
لحظه لحظه غروب را که دلتنگ تو و چشمان
بارانی ات هستم می شوم
قاب می کنم تا وقتی آمدی نشانت دهم تا
شاید دیگر تنهایم نگذاری
بگذار بی ادعا اقرار کنم که دلم برایت تنگ شده
وقتی نیستی دلتنگی هایم را قاب می کنم
لحظه لحظه غروب را که دلتنگ تو و چشمان
بارانی ات هستم می شوم
قاب می کنم تا وقتی آمدی نشانت دهم تا
شاید دیگر تنهایم نگذاری
یا رب تو جمال ان مه مهرانگیز
اراسته ای به سنبل و عنبر نیز
پس حکم چنان کنی که در وی منگر
این حکم چنان بود که کج دار و مریز
زمين گوئي غمي بنهفته دارد
سخنها در دهان ناگفته دارد
ز هر چشمش هزاران چشمه جوشيد
که در دل صد شهيد خفته دارد
در فراسوی مرزهای تنم
تو را دوست می دارم.
در ان دوردست بعید
که رسالت اندام ها پایان می پذیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
دريا چه دل پاك و نجيبي دارد
چندي است كه حالت غريبي دارد
آن موج كه سر به صخره ها مي كوبد
با من چه شباهت عجيبي دارد !
در به در تر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در ان نمی روید
ای تیز خرامان!
لنگی پای من
از ناهمواری راه شما بود
دهقانِ دلم بودن شالی شده است
هم صحبت سبزه ای خیالی شده است
بر مزرعه ی سینه ی من دانـه مپاش
امسال ؛ دچار خشکسالی شده است
تا در ائینه پدیدار ایی
عمری دراز در ان نگریستم
من برکه ها و دریاها را گریستم
من که ز پا نشسته ام ، مرغک پر شکسته ام
زود بیا که خسته ام ، زین همه خسته تر مکن
هرچه که ناله می کنم گوش به من نمی کنی
یا که مرا ز دل ببر یا ز برم سفر مکن
نامه ی بی پایان عشق را میخوانم ....
خبری از لیلی من نیست ....
شاید قاصدکی مراد دل من را به نسیم بسپارد ......
به سر خط میرسم و میگریم ...
که چرا اینگونه ؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)