در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي توام
در شبان غم تنهايي خويش
عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي توام
شبي غم با دل من گفتگو كرد
مرا با چشمهايت روبرو كرد
دلم ميگفت:هرگز عاشقت نيست
ولي دست دلم را گريه رو كرد !
نيازمند لبت،جان بوسه خواه من است
نگاه كن به نيازي كه در نگاه من است
با خيال تو به سر بردن اگر هست گناه
با خبر باش كه من غرق گناهم همه عمر
مهم نيست كه چند بهار در كنار هم زندگي كنيم،مهم اين است كه يادمان باشد عمرمان كوتاه است .
در پايان زندگي،خيلي از ما خواهيم گفت:
كاش فقط چند لحظه بيشتر فرصت داشتيم تا خوب به هم نگاه كنيم !
دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نيست. من بهتو جان مي سپارم دل که قابل دار نيست
من عطر ياس خوشبو ندارم/درباغ رويا شب بوندارم/قايق زياد است امابراي /به تو رسيدن پارو ندارم/به تو رسيدن شايد طلسم است /من هم چراغ جادو ندارم
من ندانم كه كیم
من فقط می دانم
كه تویی شاه بیت غزل زندگی ام
نه سرو و نه باغ و نه چمن می خواهم
نه لاله نه گل نه نسترن می خواهم
خواهم ز خدای خویش کنجی خلوت
من باشم و آن کسی که من می خواهم
نگاهم مثل یک مرغ مهاجر
به دنبال حضورت کوچ میکرد
به غیر از انتظارت قلب من را
کسی اینگونه بی طاقت نمی کرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)