درخت که عریانیش را به رخم کشید
پاییز شدم
و تو ...
هر فصلی که هستی باش
اما
گاهی در دلتنگیهای من شریک شو
من در دلتنگیهای تو شریکم
درخت که عریانیش را به رخم کشید
پاییز شدم
و تو ...
هر فصلی که هستی باش
اما
گاهی در دلتنگیهای من شریک شو
من در دلتنگیهای تو شریکم
نمی گویم دوستم داشته باش
دوست داشتن
کاری جواد و قدیمی است
نمی گویم عاشق باش
عاشقی فحشی رکیک است
برای من
کافی است
مهربانتر باشی
آنوقت عاشقت می مانم
و جور قدیمی و جوادی
دوستت خواهم داشت
ای عشق کاش می شد من وتو
دست در دست قضا راه به شالوده ی این نظم غم آلوده بریم
و برش اندازیم
سپس از نو فلکی تازه چنان پی فکنیم
که دل آسوده به کامش برسد.
کاش دیوار نبودی
تا عبور مجسم خود باشم
آرزو نبودی
تا لحظه لحظه آه شوم
کاش زبانی نبودی
تا در پاسخت ناکام شوم
کاش بودی و
باور می کردی
تصویر ماه را
در آئینه ی رو به رو...
پیشانی باز
رو سفید
مثل احتیاط گردنه ی حیران
-بر میگردی
لبخند می زنی
ولی من که احتیاط سرم نمی شود
می خواهم
روی این تابلوها را کم کنم
لطفا از سمت چپ من برگرد!
همین جا بمان!
دلم
اینطوری میخواهد
تابع مسير باشيم
ارزشمندي را به راه پيموده بدانيم
اگر روزي احساس كرديم
تابع حالت شده ايم،
از اول به اول رسيده ايم
بدانيم كارهاي بيشماري بوده
كه انجام داده ايم...
اين است كه ارزشمنديم
باور کن...
اينکه تو هر شب
شبيه آن بختک نامعلوم
به جانم مي افتي و غريب گونه
تبخاله ام مي کني
دروغ نيست!
عزيز دور
جان تمام پنجره ها
قشنگترين سکوتت را بشکن
بگو چگونه آمده اي
نترس؛
مردم اينجا همه خوابند
مرا به تخت ببند می خواهم ترکت کنم!!
می دانی، دست و دلم می لرزد
وقتی اینگونه رو برویم می نشینی
و از حادثه ی فجیع میانمان حرف می زنی.
نگاهم را از نگاهت می دزدم
که مبادا
بخوانی از عمق وجودم، که من چقدر تنهایم.
و تنهایی با من خو کرده است
آنچنان که دیگر
حتی توان تحمل تو را ندارم.
با تو در تاریکی شب ها خوابیدم،تنهای تنها
کلافه ی ذهنی َم را که ببینی
سر و تهش را کاملا تشخیص می دهی
آنچه این بین ناپیداست
تصویر توست در ضمیر ِ من
خاکستر گفت:
آتش را می بخشم
تبر را هرگز…
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)