تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 201 از 233 اولاول ... 101151191197198199200201202203204205211 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,001 به 2,010 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #2001
    تعلیق عضویت ...
    تاريخ عضويت
    May 2011
    محل سكونت
    Matrix
    پست ها
    42

    پيش فرض

    اگر امام به حق را مردم از روی جهالت و عدم تشخیص نمی خواهند، او به زور نباید و نمی تواند خود را به مردم، به امر خدا، تحمیل کند. لزوم بیعت هم برای این است.

    (حماسه حسینی - جلد 3 - مرتضی مطهری)

  2. 5 کاربر از forutan بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2002
    تعلیق عضویت ...
    تاريخ عضويت
    May 2011
    محل سكونت
    Matrix
    پست ها
    42

    پيش فرض

    کسانی که مورد اتهام قرار می گرفتند پاسخ می دادند: «ما نمی دانستیم! ما گول خوردیم! ما اعتقاد داشتیم، ما باطنا بی گناهیم.» توما با خود می گفت که «می دانستند یا نمی دانستند، مسئله اساسی نیست؛ بلکه باید گفت: اگر بی خبر باشیم، بی گناهیم؟ آیا آدم ابلهی که بر اریکه ی قدرت تکیه زده است، تنها به عذر جهالت، از هر گونه مسئولیتی مبراست؟»

    (بار هستی - میلان کوندرا)

  4. 8 کاربر از forutan بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #2003
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض


    به مناسبت اکران آخرین قسمت از داستانهای پوارو با عنوان "پرده" و خداحافظی دیوید سوشی و میلیونها هوادار با این نقش این پست رو تقدیم می کنم به همه اونهایی که چه از طریق سریال و چه با مطالعه کتابهاش، عاشق این بزرگترین شخصیت داستانهای جنایی شدن.

    چند سطر پایانی داستان پرده رو براتون نقل می کنم. پوارو قاتل رو شخصا می کشه ( چون نحوه قتلها طوری پیچیده بوده که مدرکی از خودش به جا نذاشته) و بعد به عمد داروهاش رو مصرف نکرده و از دنیا رفته. یادداشتی برای دوست و همکارش هستینگز گذاشته که بخش آخرش رو براتون میذارم.

    این چند سطر، تلخ ترین سطوری بود که در عمرم خوندم. شاید برای کسانی که علاقمند نباشن بی معنی باشه...ولی به هر حال:

    - من با گرفتن جان نورتون، جان افرادی را نجات دادم که گناهی نداشتند. ولی با این حال، اصلا مطمئن نیستم. و شاید درست هم همین باشد که من مطمئن نباشم. من همیشه خیلی به خودم مطمئن بوده ام، خیلی.
    ولی اکنون خاضعانه و مانند یک کودک می گویم : نمی دانم...
    خداحافظ عزیز من. من به عمد آمپولهای امیل نیتریت را از کنار تختخوابم دور کرده ام. ترجیح می دهم خودم را هر چه زودتر به خدای مهربان بسپارم. می خواهم رحمت یا مجازات او هرچه زودتر بر من نازل شود.
    من و تو دیگر با هم به جستجوی تبهکاران نخواهیم پرداخت. نخستین همکاری ما در اینجا بود و آخرینش هم در همین جا.
    روزهای خوبی بود، هستینگز، خیلی خوب ...



    پوآرو اولین شخصیت داستانی بود که مرگش در صفحه اول روزنامه رسمی نیو یورک تایمز به تاریخ 6 آگست 1975 منتشر شد.

    داستان " پرده " شایسته داستانی برای خداحافظی با پوآرو هست. یک داستان خاص، یک شخصیت خاص و یک پایان خاص.
    Last edited by malkemid; 15-11-2013 at 02:55.

  6. 13 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #2004
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    دستور زبان شاپور

    می گويند شخصی می خواست برود به زيارت يكی از اهل قبور. در مسيرش هر چه گشت گلفروشی پيدا نكرد. دو تا كمپوت خريد و برد روی قبر آن مرحوم گذاشت.

    صبح روز يكشنبه 17 مرداد، شخص ديگری اين لطيفه را تبديل به واقعيت كرد و سر خاك پرويز شاپور كه دو روز پيش در گذشته بود، خطاب به او گفت:

    شاپور جان!

    می گفتی وصيت كرده ام سنگ قبرم را پشت و رو بگذارند، تا بتوانم با مطالعه نوشته های آن، اوقات فراغتم را پر كنم.

    می گفتی سنگ قبری را ديدم كه رويش نوشته شده بود: با مقدمه استاد سعيد نفيسی.

    می گفتی كنار سنگ قبر بزرگی، سنگ قبر كوچكی ديدم. بعدا معلوم شد كه آن سنگ قبر كوچك، غلط نامه سنگ قبر بزرگ است.

    می گفتي گدايی مرده بود و روی سنگ قبرش سوراخی به اندازه يك سكه ايجاد كرده بود كه رهگذران به او كمك كنند.

    می گفتی عده ای را در گورستان ديده‌ای كه روی سنگ قبری با قلم و چكش دارند كار می كنند. تو پرسيده‌ا‌ی شما چه كاره‌ايد و اينجا چه كار می كنيد و آنها جواب داده‌اند كه ما ماموران ثبت احول هستيم. اين مرحوم در زمان حياتش تقاضای تغيير نام كرده بود، حالا با تقاضای او موافقت شده است.

    شاپور جان!

    بالا خره روی سنگ قبر حودت هم سنگ تمام گذاشتی!

    من برايت اشك نمی ريزم، چون باورم نمی شود كه مرده‌ای. منزل عوض كرده‌ای، به زيارتت می آيم. شايد دو تا كمپوت هم برايت بياورم.



    اين متن كوتاه و خواندنی نوشته "ع. شكرچيان" است كه در كتاب "قلبم را قلبت ميزان می كنم" كه حاوی كاريكلماتور های "پرويز شاپور" می باشد، آمده است.
    Last edited by - Saman -; 15-11-2013 at 11:56.

  8. 8 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #2005
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض تشکر

    سلام

    ممنون از تمامی دوستان که کتاب می‌خوانند و بخش‌های زیبای آن‌را نیز اینجا می‌نویسند.
    دست همگی درد نکنه.
    چون این قسمت‌ها ، بخش‌های برگزیده و منتخب‌مان هستند، پس مطمئنا زیبا هستند. ممکن است بعضی را تنها کسی یا کسانی درک کنند و بفهمند که آن کتاب را خوانده‌اند یا با آن فضا ارتباط برقرار کرده‌اند.
    و بعضی حالت کلی‌تری داشته باشه و تعداد بیشتری با آن ارتباط برقرار کنند.

    به هر حال خواستم تشکری داشته باشم از همگی.

    و امیدواریم علاوه بر نوشتن بخش‌های زیبا، دست‌کم حتی تاپیک اختصاصی کتاب هم ایجاد نمی‌شود، در تاپیک معرفی کتاب هایی که خوانده ایم یک معرفی کوچک و ... از این کتاب‌ها داشته باشیم.





    برم در پست بعدی یه بخش زیبا از کتابی که امروز جمعه 24 آبان 92 آغاز به خواندنش کرده‌ام،‌بنویسم.

  10. 8 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #2006
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    سفر به انتهای شب
    لویی فردیناند سلین
    فرهاد غبرایی



    به خودم می‌گفتم بودن توی یک زندان نقلی گرم و نرم چقدر خوب است، حتی یک گلوله هم ازش نمی‌گذرد! هرگز!
    یک زندان نزدیک سراغ داشتم که آفتابگیر و گرم بود.
    در عالم رویا می‌دیدمش، زندان سن‌ ژرمن نزدیک جنگل را خوب می‌شناختم، زمانی مدام از کنارش می‌گذشتم.

    آدم چقدر عوض می‌شود!
    آن موقع بچه بودم و از زندان می‌ترسیدم.
    آخر آدم‌ها را نمی‌شناختم.
    دیگر حرف‌ها و فکرهایشان را باور نخواهم کرد.
    باید همیشه فقط و فقط از آدم‌ها ترسید.




    ص 10

  12. 12 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #2007
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    یک مرد بدون مفهوم هدف، حتی مردی که حساب های بانکیش پر از پول باشد، همیشه یک مرد کوچک است.

    زیر گنبد -- استفن کینگ

  14. 14 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #2008
    کاربر فعال انجمن ادبیات - Saman -'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    ا مـپـر ا طـو ر ی پـا ر س
    پست ها
    1,595

    پيش فرض

    I

    و در پايان پرويز شاپور بود و من بودم كه پسرش بودم و حواريون جوان پرويز بودند و ما هر روز او را در زير نور خورشيد روشن به شهر می برديم و رهگذارن پير و جوان به او سلام می كردند.

    و پرويز هميشه می خنديد و مزاح می نمود و من و حواريون جوان را به وجد می آورد.

    و خورشيد كه می رفت يا هنوز بود عصرها به دنيای خلسه می رفت و گاه می گريست.

    و گاه عمران كه با او بيعت كرده بود به ديدارش می آمد و با هم می نوشيديم.


    كاميار شاپور

    سحرگاه چهارشنبه 18 تير ماه 1382




    اين متن نوشته "كاميار شاپور" از كتاب "قلبم را قلبت ميزان می كنم" كه حاوی كاريكلماتور های "پرويز شاپور" می باشد،‌ آمده است.

  16. 4 کاربر از - Saman - بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #2009
    حـــــرفـه ای Йeda's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    221B
    پست ها
    1,692

    پيش فرض

    نگاه کن من می توانم خانواده ام را بعد از تمام شدن جنگ و باقی قضایا مجسم کنم. چون بالاخره هر چیزی تمام خواهد شد...
    از همین جا و از همین الان خانواده ام را می بینم که در تابستان آینده، در یک یکشنبه ی آفتابی روی چمن نشسته اند....
    و آنوقت، در سه قدمی زیر خاک، من، پدر خانواده، کرم گذاشته ام و از یک تل پهن روزهای تعطیل هم بدبوترم،
    و تمام تن فریب خورده ام به صورت مسخره ای در حال پوسیدن است...کود کشتزارهای گمنام شدن،
    ایـن است سرنوشت واقعی یک سرباز واقعی!

    آه دوستِ من! این دنیا هیچ چیزی نیست جز اقدام عظیمی برای اینکه همه را بی سیرت کند!


    سفر به انتهای شب / سلین
    صفحه ی 69-68

  18. 8 کاربر از Йeda بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #2010
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض

    نکته اینجاست که آدمی غریزه زندگی کردن دارد. آدم به این دلیل زندگی نمی کند که منطق چنین حکم می کند. آدم هایی که، به قول ما، "بهتر است بمیرند" هم نمی خواهند بمیرند!
    آدم هایی که ظاهرا همه چیز دارند که برایش زندگی کنند فقط به این دلیل از زندگی دست می شویند که نیروی لازم برای جنگیدن ندارند.

    "سرو غمگین - آگاتا کریستی"

  20. 7 کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •