مي روم بار دگر مستم کند
بي سر و بي پا و بي دستم کند
مي روم کز خويشتن بيرون شوم
در پي ليلا رخي مجنون شوم
هر که نشناسد امام خويش را
بر که بسپارد زمان خويش را
مي روم بار دگر مستم کند
بي سر و بي پا و بي دستم کند
مي روم کز خويشتن بيرون شوم
در پي ليلا رخي مجنون شوم
هر که نشناسد امام خويش را
بر که بسپارد زمان خويش را
اگر دنياي ما دنياي سنگ است
بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است
اگر دنياي ما دنياي درد است
بدان عاشق شدن از بحر رنج است
تورا من چشم در راهم
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم!
من عاشق تر از پيشم ،دارم عاشق تر هم ميشم
با تو چون شبهاي خوب ، شراره ي آتيشم
من رو در بوسه غرقم كن ، نميخوام عشق پنهوني
برقصيم زير اين بارون در اين درياي طوفاني!
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
تو نيروي من بودي وقتي من ضعيف بودم
تو صداي من بودي زماني که نمي توانستم حرفي بزنم
تو چشمان من بودي هنگامي که نمي توانستم ببينم
تو بهترين چيز را که در وجود من بود ديدي
من را بالا کشيدي هنگامي که نمي توانستم برسم
تو به من ايمان دادي چون تو باور داشتي
من همان چيزي هستم که هستم
چون تو مرا دوست داشتي
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)