دو چیز طیره عقل است: دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
دو چیز طیره عقل است: دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
یقین که سوخته ای همچو بنده کم باشد
اگر چه همچو علادوله کم نیایندت
به خاک پای عزیزت که کحل چشم من است
که هست جان و دل بنده آرزومندت
به هر عتاب که با بنده می کنی جانا
بریده می نشود هیچ گونه پیوندت
تا بفردای جزا زهر ندامت می خورد
هر که امروز انتظار عیش فردا می کشد
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
دیده ی عقل مست تو ، چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو ، بی تو به سر نمی شود ...
دوش سودای رخش گفتم زسر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم؟
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
دوباره یاد دستهای گرم تو
گریه را به چشم من روانه ساخت
باز شوق کودکانه بال و پر گرفت
باز قلب من برای تو ترانه ساخت
تورا از بین صد ها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)