تا که صبوح دم زند شمس فلک علم زند
باز چو سرو تر شود پشت خم دوتاي من
باز شود دکان گل ناز کنند جزو و کل
ناي عراق با دهل شرح دهد ثناي من
مولانا
تا که صبوح دم زند شمس فلک علم زند
باز چو سرو تر شود پشت خم دوتاي من
باز شود دکان گل ناز کنند جزو و کل
ناي عراق با دهل شرح دهد ثناي من
مولانا
نشنو از ني کآن نواي بينواست
بشنو از دل کآن حريم کبرياست
ني بـسوزد تل خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شـود
امام
دردا و دریغا که دل از دست بدادم * * * وانـــــــــــــــدر غم و اندیشه و تیمار فتادم
آبی که مرا نزد بزرگان جهان بــــود * * * خوش خوش همه بر باد غم عشق تو دادم
انوری
دارد به جانم لرز مي افتد رفيق؛ انگار پاييزم
دارم شبيه برگ هاي زرد و خشك از شاخه مي ريزم
سيد محمد علي آل مجتبي
من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم
ورنه از دود دل آتش بجهان در فکنم
همچو شمع ار سخن سوز دل آرم بزبان
در نفس شعله زند آتش عشق از دهنم
مرد و زن برسر اگر تيغ زنندم سهلست
من چو مردم چه غم از سرزنش مرد و زنم
خواجوی کرمانی
مرغ سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
حافظ
وجود من به کف یار جز که ساغر نیست
نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست
چو ساغرم دل پرخون من و تن لاغر
به دست عشق که زرد و نزار و لاغر نیست
به غیر خون مسلمان نمیخورد این عشق
بیا به گوش تو گویم عجب که کافر نیست
هزار صورت زاید چو آدم و حوا
جهان پرست ز نقش وی او مصور نیست
مولوی
Last edited by Tabasom.Sweet; 29-10-2009 at 00:31.
پ.ن : Tabasom.Sweet عزیز پستشون رو ویرایش نکردن ،با آخرین پست صحیح ادامه میدم
وه چه بی رنگ و بی نشان که منم * * * کی ببینم مرا چنان که منــم
کی شود این روان من ساکـــــــــن * * * این چنین ساکن روان که منم
مولانا
مينوشتم سخني چند ز درد دل خويش
دفتر از خون دلم پر شد و تر شد سخنم
ايکه گفتي که بغربت چه فتادي خواجو
چکنم دور فلک دور فکند از وطنم
در پي جان جهان گرد جهان ميگردم
تا که پوشد سر تابوت و که دوزد کفنم
خواجوی کرمانی
مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
مولوی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)