احب تمام شب را به تیز کردن چاقویش گذراند روز بعد .وقتی ساوین از خواب بیدار شد احب را با چشمانی اشک الود کنارش دید
اجب به قدیس گفت : تو ازمن نترسیدی و در مورد من به قضاوت ننشستی این اولین باری است که مردی شب را در کنار من
گذراند و باور کرد میتوانم خوب باشم و به نیازمندان کمک کنم چون تو باور کردی انسان شرافتمندی هستم من هم چنین کردم
صفحه27
شیطان و دوشیزه پریم _ پایولو کوییلو