نگاهي به رمان «رازي در كوچهها» نوشته فريبا وفي
«رازي در كوچهها» داستان كودكيهاي گمشده زني است كه پس از سالها دوري از محله و شهر كودكياش براي چند ساعت به آنجا برگشته است._

رُمان «رازي در كوچه ها»
سال1386
در شمارگان 1000 نسخه
قيمت2900تومان
نشر مركز
پدرش «عبو» در حال مرگ است و حميرا براي آخرين ديدار با عبو آمده است. نشستن بر بستر پدر در بيمارستان، ناخودآگاه او را به كودكيهايش پرت ميكند، كودكيهايي كه تلخ و شيرين آن [وضعيت اكنوني] زني را ساخته كه از برخي وظايف و خصايص گريزان شده است.
حميرا با به يادآوردن خاطرات همبازي كودكياش «آذر» پارادوكس او و خودش را دنبال ميكند؛ آذر هميشه بازيگوش و شوخ و جسور، حميرا هميشه خجول و ترس خورده و ناديده گرفته شده.
راوي در آنچه كه از كودكيهايش ميگويد، بخشهايي پنهان از خودش را فاش ميكند؛ او بستري را توضيح ميدهد كه از او زني ساكت و آرام و شكننده ساخته، بستري اجتماعي- خانوادگي كه در آن زنان همواره در كار خدمت رساني به مردان خانوادهاند و همواره در معرض اتهام و تهديد.
او در سفر ذهنياش به كودكي، ريشههاي اين سردي و سرخوردگي را نقل ميكند، زندگي با پدري كه همواره سايه قدرت و ترس توليد ميكند و مادري كه از فرط رنج و آزردگي در سكوت فرو رفته، سكوتي كه به نوعي حكم اسلحه و سپر دفاعي او را دارد.
راوي [حميرا] در لابلاي مرور خاطراتش چندين بار از زبان مادر نقل ميكند كه به او ميگويد گوسفند! واين كه بيدست و پا نباشد.او در همان كودكي سعي ميكند دخترش را جسورتر و آگاهتر از خودش تربيت كند تا او [حميرا] به سرنوشت مادر مبتلا نشود، سرنوشتي پر از بغض و سكوت و اضطراب.
نويسنده بيآن كه سعي كند شعار بدهد يا آشكارا و تند به نظام اجتماعي- خانوادهگي مردسالار حمله كند در مرور روند زندگي زنهاي داستان، بستر رشد و تكثر اين نظام مردسالار را نشان ميدهد، او در عمل داستاني است كه شرايط و فضاي توليد و تكثير مردسالاري و زن ابزاري را نشان مي دهد.
عبو، غلامعلي و هر كدام از مردان ديگر داستان كه همواره در سايه امنيتي مردانه زندگي ميكنند و حكم مي رانند و زناني مثل ماه رخ [مادر]، عاليه، بيبي و مادر آذر فقط در زندگي صرفا كار و حرف شنوي و سكوت را تجربه كردهاند.
زنان داستان فريبا وفي، زناني از همين كشور و همين شهر و محلههاي خودمان هستند، آن ها باور پذيرند و حس همدردي را در مخاطب داستان بر ميانگيزند، آنها تداعي كننده مادرها و خواهرها و خالههاي خودشان هستند، زناني كه مردانشان از قدرت و شوكت مادر بودن، صرفا حمل و متولد كردن بچه را درك مي كنند، زناني كه آنقدر در تملك و قدرت اجتماعي- خانوادگي مردان قرار دارند كه خنديدن و نشاط را هم بايد در پستوها و پس پردهها داشته باشند. همان زناني كه مادران ما بودهاند و در مسير آشپزخانه و بازار پير شدهاند، و فرصت زندگي و لذت را از دست دادهاند.
داستان رازي در كوچه ها لحن و ريتمي خاص و زنانه دارد، جنس كلمات و آرايش كلامي جملات دقيقا برگرفته از ذهن و عواطفي زنانه- كودكانه است و ريتم تند داستان به همراه قطع و وصلهاي پياپي آن بيانگر پريشاني عاطفي- ذهني شخصيت اصلي داستان است، زني كه در لايههاي كودكياش به دنبال «خويشتن خود» و معماي زندگي كنونياش ميگردد.
فريبا وفي داستان را ناتمام رها ميكند و پاياني مشخص ارايه نميكند به اين واسطه مخاطب نيز مانند شخصيتهاي داستان در نوعي بيسرانجامي قرار مي گيرد.
نويسنده آذر را در ميان شعلههاي آتش رها ميكند و حمير را بر بستر مرگ عبو و ماه رخ [مادر حميرا] را در گذشتهاي دور ميان سرگشتگي رفتن و نبودن رها مي كند تا مخاطب را با معمايي (يا رازي) روبهرو كندمعما يي كه در گذشته تاريخي ما و به ويژه حافظه تاريخي زنان جامانده است.