تو ای خدای من ، شنو نوای من
زمین و آسمان تو میلرزد به زیر پای من
مه و ستارگان تو میسوزد به ناله های من
رسوای زمانه منم
دیوانه منم
تو ای خدای من ، شنو نوای من
زمین و آسمان تو میلرزد به زیر پای من
مه و ستارگان تو میسوزد به ناله های من
رسوای زمانه منم
دیوانه منم
افسون توام
مجنون توام
اين عاشقي رو مديون توام
اقفال توام
دنبال توام
اگه بخواي نخواي من مال توام
دو دلم...
با فاصله ی زیـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــاد...
دستم به هیچ کدام از دل هایم نمی رسد..
در حيرتم از مرام اين مردم پست
اين طايفه ي زنده كش مرده پرست !
دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد ، خدا داند
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی ، پناهی ندارد ، خدا داند
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این اشک سوزان ، دل نا امیدم گواهی ندارد ، خدا داند
شبی که آوای نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشایی.
منتظرم منتظرم منتظر آمدنش....
گر که نیاید سیخی داغ زنم من به تنش!
![]()
عشق همچون زندگیست
با نگاهی شروع می شود
با لبخندی اوج می گیرد
و با قطره اشکی پایان می پذیرد
عشق یک اتفاق است و جدایی یک قانون.
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر
چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر
بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر
زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر
یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم
زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر
بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان
بودم از جمع خوشان
خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر
ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم
زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر
بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم
چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر
من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام
می دهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر
شعر از ایرج میرزا
شمع دانی که دم مرگ به پروانه چه گفت
گفت ای عاشق دیوانه فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)