- چرا خود جناب سرگرد چيزي به ما نگفت؟
- حتما صلاح ندونسته. وقتي همه فكر مي كرديد كه من مرده ام، چه لزومي داشت كسي از اين موضوع باخبر بشه.
غزل ناگهان به ياد روز ملاقاتش با كيان افتاد.
روزي كه براي دانستن پاره اي از اطلاعات به ستاد مبارزه با مواد مخدر رفته بود، همان بدو ورود از نگاه كيان جا خورده بود، به همين دليل گفت:
- حالا فهميدم كه چرا وقتي به ملاقاتش رفتم، اون جوري نگاهم كرد.
براي يك لحظه احساس كردم كه برق عشق رو تو نگاهش ديدم.
- به خاطر شباهتمون تو رو اشتباه گرفته.
- برام بگو... مي خوام همه چيز رو بدونم.
غزاله گويي از يادآوري اين قسمت از خاطراتش لذت مي بَرَد، لبخندي زد و با تامل كوتاهي همه چيز را براي غزل تعريف كرد و در ادامه صحبتهايش گفت:
- حالا كيان مي خواد كه زندگي مشتركمون رو شروع كنيم، ولي من بر سر دو راهي بزرگي گير كردم غزل.
- ديوونه مگه نمي گي سرگرد شوهرته.
اگه عقد اوني، چطوري به منصور جواب مثبت دادي.
- دست كشيدن از ماهان برام خيلي سخته.
من يه مادرم غزل.. مي خوام دستهاي كوچيك ماهان توي دستم باشه..... اين بزرگترين آرزومه.
- سرگرد مي دونه منصور برگشته؟
- نه، فقط بهش گفتم صيغه رو فسخ كنه.
- خوب چي ميگه؟
- كلافه شده، باورش نميشه... دنبال دليل مي گرده.
- چرا بهش راستش رو نگفتي؟
- نمي تونم... دوستش دارم.
دلم فقط اون رو مي خواد.
ولي با اين انتخاب مي دونم كه ماهان رو براي هميشه از دست مي دم.
- خدا من و ايرج رو لعنت كنه. فكر مي كرديم داريم به تو محبت مي كنيم.
اگه بدوني با چه بدبختي منصور رو وادار به قبول اشتباهش كرديم و بعد هادي رو راضي با آشتي با منصور.... اگه پاي تلفن گفته بودي يا حتي سرگرد اشاره كوچكي كرده بود، امروز لاي منگنه پرس نمي شدي.
- اصلا من بدشانس به دنيا اومدم.
- حالا مي خواي چي كار كني؟
- نمي دونم، تو بگو... ماهان يا كيان؟ دلم هر دوشون رو مي خواد... انتخاب سختيه غزل.
- گيريم ماهان رو انتخاب كردي.
چطور مي توني سرگرد رو فراموش كني و با منصور يه زندگي عادي داشته باشي.
- با اينكه از منصور، از صداش، حتي ريختش بيزارم، ولي سعي مي كنم به خاطر ماهان تحملش كنم.
- بذار با هادي صحبت كنم. بالاخره برادرمونه و عاقل تر از....
- نه، نه، هادي نه. مي دونم عكس العملش در مرد كلمه صيغه چيه.
- ببين غزاله من نمي خوام برات تعيين تكليف كنم، اما اگر من جاي تو بودم به مردي مثل سرگرد نه نمي گفتم.... حالا خود داني.