نه هر که بصيرت نکوست سيرت زيبا دروست ، کار اندرون دارد نه پوست .
توان شناخت به يک روز در شمايل مرد
که تا کجاش رسيده است پايگاه علوم
ولی ز باطنش ايمن مباش و غره مشو
که خبث نفس ننگردد به سالها معلوم
نه هر که بصيرت نکوست سيرت زيبا دروست ، کار اندرون دارد نه پوست .
توان شناخت به يک روز در شمايل مرد
که تا کجاش رسيده است پايگاه علوم
ولی ز باطنش ايمن مباش و غره مشو
که خبث نفس ننگردد به سالها معلوم
هر که با بزرگان ستيزد خون خود ريزد.
خويشتن را بزرگ پنداری
راست گفتند يک دوبيند لوچ
زود بينی شکسته پيشانی
تو که بازی کنی بسر با غوچ
پنجه بر شير زدن و مشت بر شمشير کار خردمندان نيست .
جنگ و زورآوری مکن با مست
پيش سرپنجه در بغل نه دست
ضعيفی که با قوی دلاوری کند يار دشمن است در هلاک خويش.
سايه پرورده را چه طاقت آن
که رود با مبارزان به قتال
سست بازو بجهل می فکند
پنجه با مرد آهنين چنگال
گر جور شکم نيستی هيچ مرغ در دام صياد نيوفتادی بلکه صياد خود دام ننهادی . حکيمان دير دير خورند و عابدان نيم سير و زاهدان سد رمق و جوانان تا طبق برگيرند و پيران تا عرق بکنند . اما قلندران چندانکه در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس.
اسير بند شکم را دو شب نگيرد خواب :
شبی زمعده سنگی ، شبی زدلتنگی
هر که دشمن پيش است اگر نکشد ، دشمن خويش است .
سنگ بر دست و مار سر بر سنگ
خيره رايی بود قياس و درنگ
کشتن بنديان تامل اولی ترست بحکم آنکه اختيار باقيست توان کشت و توان بخشيد وگر بی تامل کشته شود محتمل است که مصلحتی فوت شود که تدارک مثل آن ممتنع باشد .
نيک سهل است زنده بی جان کرد
کشته را باز زنده نتوان کرد
شرط عقل است صبر تيرانداز
که چو رفت از کمان نيابد باز
جوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفيس است و غبار اگر به فکل رسد همان خسيس . استعداد بی تربيت دريغ است و تربيت نامستعد ، ضايع . خاکستر نسبی عالی دارد که آتش جوهر علويست وليکن چون بنفس خود هنری ندارد با خاک برابر است و قيمت شکر نه از نی است که آن خود خاصيت وی است .
چو کنعان را طبيعت بی هنر بود
پيمبرزادگی قدرش نيفزود
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خارست و ابرهيم از آزر
مشک آن است که ببويد نه آنکه عطار بگويد . دانا چو طبله عطار است خاموش و هنرنمای و نادان خود طبل غازی بلند آواز و ميان تهی .
عالم اندر ميان جاهل را
مثلی گفته اند صديقان
شاهدی در ميان کوران است
مصحفی در سرای زنديقان
دوستی را که به عمری فراچنگ آرند نشايد که به يک دم بيازارند .
سنگی به چند سال شود لعل پاره ای
زنهار تا به يک نفسش نشکنی به سنگ
عقل در دست نفس چنان گرفتار است که مرد عاجز با زن گربز رای . رای بی قوت مکر و فسون است و قوت بی رای ، جهل و جنون .
تميز بايد و تدبير و عقل وانگه ملک
که ملک و دولت نادان سلاح جنگ خداست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)