دیر یا زود جوان ها شروع خواهند کرد با جامعه همان معامله ای را بکنند که پیکاسو با واقعیت کرده است . یعنی آن را تکه تکه کنند ....
سگ سفید
دیر یا زود جوان ها شروع خواهند کرد با جامعه همان معامله ای را بکنند که پیکاسو با واقعیت کرده است . یعنی آن را تکه تکه کنند ....
سگ سفید
خانه ای مشتعل است اما کسی کاری به کار آن ندارد . به عکس در پنجاه قدمی ، مردم جلو ویترین مغازه ای جمع شده اند و سوختن خانه ای را روی صفحه تلویزیون تماشا می کنند . واقعیت در دو قدمی آنهاست اما ترجیح می دهند که آن را روی صفحه تلویزیون تماشا کنند . آخر این یکی که برای نشان دادن انتاب شده است حتماً دیدنی تر از خانه ای است که در نزدیکی شان می سوزد .
تمدن تصویری به اوج قدرت خود رسیده است .
سگ سفید
قدیمی ترین یگانگی عالم ، یگانگی مرگ است . یگانگی مردانی که با هم می کشند یا کشته می شوند .
سگ سفید
وقتی انسان کتابی در مورد مثلاً سیاهی های جنگ می نویسد ، سیاهی ها را از بین نمی برد بلکه خود را از وحشت آنها خلاص می کند .....
سگ سفید
انچه سفیدها و سیاه ها کم دارند رنج مشترک است
سگ سفید
میل به پیروی از قانون نیست که باعث میشود همه طبق نظم اجتماعی رفتار کنند بلکه ترس از مجازات است.
---------------
انسان نیازمند پست ترین پستی ها در وجودش است تا به اعلاترین عالی وجودش دست یابد
شیطان و دوشیزه پریم
برای غلبه بر هر کس کاری کن تا بترسد
-----------
سکوت همیشه به معنای رضا نیست- معمولا فقط ناتوانی مردم را در واکنش به موقع نشان می دهد
شیطان و دوشیزه پریم
چه قدر آدم!چرا باید من فقط یکی از این شش میلیارد آدمی باشم که روی گرده این کره خاکی زندگی می کنند؟چرا نمی توانم به جای بقیه باشم؟...آدم ها در جاهای شلوغی مثل سینما یا خیابان های پر جمعیت دایم به هم برخورد میکنند و بعد بی آنکه ذره ای در هم فرو بروند مثل گوی های بیلیارد از هم دور میشوند.چرا آدم ها نمی توانند در یکدیگر فرو بروند؟از این که نمی توانستم وارد بقیه ی آدم ها شوم احساس تنهایی می کردمدر جاهای شلوغ دلهره داشتم کهچه طور میتوانم خودم را از میان این همه آدم بیرون بیاورم.به خودم می چسبیدم تا گم نشوم.......کاش می توانستم از خودم بپرم بیرون و بروم داخل عابری که از جلوم می گذشت.کاش میشد همانطور که بلیط می خریدم و داخل سینما میشدم می توانستم وارد بلیط فروش سینما بشوم و او را خوب تماشا کنم.برای لحظه ای از اینکه در خودم گیر کرده بودم دلم بهم خورد.
عشق روی پیاده رو- مصطفی مستور
حتی فاعل ترین فاعل ها روزی به مفعول های مفلوکی بدل می شوند .
پاییز پدرسالار
از خانه ای نیمه مخروبه کودکی بیرون دوید که فریاد می زد دریا را در یک صدف یافته . پدر انجل صدف را به گوشش گذاشت به راستی دریا آنجا بود .
ساعت شوم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)