تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 20 از 87 اولاول ... 101617181920212223243070 ... آخرآخر
نمايش نتايج 191 به 200 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #191
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    عالی بودند داستان هات حمیدما جان . . .

    شکست
    هوا سرد بود و باران داشت تند تر میشد . یک پیکان قدیمی ایستاد جلومون و ما هم بی درنگ سوار شدیم . داشتیم راجع به درس صحبت میکردیم که راننده گفت من شکست خوردم ...
    دوستم به من نگاه کرد و از من پرسید : "چی داره میگه ؟"
    قبل از اینکه جوابی بهش بدم رانند گفت : من بهترین دانش اموز وقت خودم بودم ... شب و روزم رو درس پر میکرد ... ولی اخر سر هم شکست خوردم ...
    پرسیدم : "چرا شکست خوردید ؟ مگه درس خوندن بده ؟"
    گفت : " من وقتی هم سنه شما بودم نقشه های زیادی برای اینده کشیدم ... همیشه به فکر اینده و درسم بودم ... با خودم فکر میکردم که وقتی پدرم فوت کنه من باید چه طوری خرج مادرم رو بدم ؟"
    پرسیدم : "خوب ؟"
    خنده ای بلند سر داد و گفت : "به جای پدرم ... مادرم فوت کرد ... پدرم ورشکست کرد ... من نتونستم درس بخونم ..."
    ساکت شدیم ...
    بعد با صدای بلند گفت میدونید چرا ؟
    منتظر سوال ما نشد و گفت : "اشتباه من فقط, حرکت در یک بعد بود ..."

  2. #192
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    کنکور
    وقتی شب از سر کار برمی گشت پای درس هاش می نشست و تا صبح درس میخوند و بعد می رفت سر کار . . .
    همین طور ادامه داشت ...
    سر کار براش اتفاقی افتاده بود دیگر نمی توانست کار کند ...
    مادرش گفت: " من به جای تو کار میکنم ولی تو باید درست رو بخونی "
    پسر گریه کرد و گفت : "چشم مادر"
    مدتی گذشت ...
    یک روز چند تا بچه با سنگ لامپ تیر چراغ برق دم در خانه را شکستند ...
    ان شب پسر نتوانست درس بخواند ...
    چون دست مزد کار مادر فقط برای غذای این خانواده کافی بود نه قبض های برق ...
    Last edited by Benygh; 28-02-2008 at 20:19. دليل: تیتر ...

  3. #193
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    غریب
    دختر به مادرش میگوید : "منم میخوام با داداش بگردم تا شهر رو ببینم ..."
    مادرش به او میگوید : "دست برادرت را بگیر تا گم نشی ... تو شهر غریب ..."
    دختر رو به مادرش میگوید : "بسه دیگه مامان من 7 سالمه ... "
    برادر رو به خواهرش میگوید : "حرف مادر رو گوش کن ... حالا خوبه 7 سالته اینکارو میکنی ..."
    دخترک قهر میکند و به حیاط می رود ...
    برادر عصبانی میشود و میگوید : "من تو رو با خودم نمیبرم ..."
    زن به پسرش میگوید : "کاریش نداشته باش ... از وقتی فهمیده ما برای پیدا کردن کار به شهر اومدیم اینطوری شده ... "
    Last edited by Benygh; 28-02-2008 at 20:25. دليل: ویرایش نام داستان ...

  4. #194
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    پیرمرد
    خیابان شلوغ بود ...
    پیرمرد به مردم چشم دوخته بود ...
    هیچ کس به او توجه نمی کرد ...
    او فقط میخواست کسی صندلی چرخ دارش را به ان طرف خیابان ببرد ...

  5. #195
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    مرد

    صدای زن تمام کوچه را پر کرد ...
    مثل اینکه با شوهرش داشت دعوا میکرد ...
    زن های محله که از کوچه رد میشدند چند لحظه توقف میکردند و به مشاجره ی انها گوش میدادند ...
    زن : "مگه تو مرد نیستی ؟ مگه تو نباید خرج منو این بچه رو بدی ؟ مگه من کلفت مردم ام که باید کار کنم و پولشو بدم به تو ......"
    شب شد ...
    مرد دوباره در فکر راهی برای برای ترک اعتیادش بود ...
    Last edited by Benygh; 29-02-2008 at 15:25. دليل: غلط املایی ...

  6. #196
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    ببخشید زیاد ویرایش میکنم چون به غلط املایی حساسم ...

  7. #197
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    اولین روز
    در حال تلو تلو خوردن بود که مادرش گفت : "بچه جون من مگه بهت نگفتم شب زود بخواب ؟"
    پسر بچه جوابی نداد و لقمه ی کوچکی را که مادر برایش درست کرده بود را در دهانش گذاشت ....
    مادر با خودش گفت : "باید زود بیدار شدن رو یاد بگیره ... حق هم داره بچه ام ... هنوز روز اوله کلاس اولشه ...یاد میگیره..."
    Last edited by Benygh; 29-02-2008 at 15:10.

  8. #198
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    تولد
    نصفه شب بود ... داشت در حیاط پرورشگاه گریه میکرد ...
    نگهبان پیر و مهربان پرورشگاه پیش او نشست و پرسید : "چرا گریه میکنی ؟"
    اشکهایش را پاک کرد و گفت :"مامانم به خوابم اومد ... منو بوسید و رفت ... حرفی هم نزد ... ولی چرا حرفی نزد؟ مگه من چیکار کردم ؟"
    نگهبان پاسخ داد : "ناراحت نباش ... حتما اومده بود تولدت رو تبریک بگه ..."
    Last edited by Benygh; 29-02-2008 at 14:57.

  9. #199
    Banned
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    پست ها
    38

    پيش فرض

    قسمتی از یه داستان واره که خودم نوشتم و البته منشرش نکردم :
    البته تا تراژدی اولش رو اینترنت هست ...

    :
    این کتاب ، مجموعه ای از نوشته های گسیخته من در سال هایی است که بهترین سال های عمر خوانده میشود ولی نه برای من و هموطنانی که همسن من هستند. شاید این کتاب را برای این مینویسم چون کار دیگری از دستم بر نمی آید. این کتاب یک فریاد است یک اعتراض،یک نعره از ته دل و شاید هم هق هق گریه ی یک نسل ، یک نسل قربانی ...

    نسلی که زنده است و مرده ، شاد است و افسرده . به روبه رو نگاه میکند و "پوچ" میبیند، به پشت مینگرد و طرحی میبیند از تاریخ که "پارس" نام نهادندش ... آری ، نامی که حتی نتوانستیم لفظش را پاس داریم . همان "فارس" را میگویم !

    نسلی که بر روی ویرانه ای به نام "فرهنگ ایرانی" ایستاده است و کلمه "مسلمان" بر دوشش سنگینی میکند .

    نسلی که "همزیست" است با نسلی دیگر یا بهتر بگویم ملتی دیگر!

    در تمام عالم هستی تنها اینجاست که ملیت مادر و فرزند یکی نیست! فرزند"جوان" است.

    نسلی که دیگر از "توهین به مقدسات" ابایی ندارد، درباره دیگر مقدسی برای او وجود ندارد و تا هست تقلیدی است غریزه وار ...

    مردم دنیا! اینجا سرزمین پارس است . اینجا "جمع بین اضداد" است . اینجا آخر دنیاست ...

  10. #200
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    سلام
    راجع به داستانت میخوام بگم چرا اینطوری فکر میکنی ...؟؟؟

    ماتیلدا: اگر من خودم رو بکشم تو چه احساسی خواهی داشت؟
    لیون : هیچی!
    امضات هم خیلی عالیه ...

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •