تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 46

نام تاپيک: ادب و ادبيات

  1. #11
    آخر فروم باز soleares's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    اراج ...
    پست ها
    3,803

    14 ترکیب بند

    ترکیب بند

    ترکیب بند از لحاظ ساختار شعری مانند "ترجیع بند" است و تنها تفاوت آن این است که بیت تکرار شده در بین قطعه های شعر یکسان نیستند.

    از ترکیب بندهای معروف ترکیب بند محتشم کاشانی در توصیف واقعه ی کربلاست.





    نمونه ی ترکیب بند از وحشی بافقی


    دوستان شرح پریشانی من گوش کنید ----- داستان غم پنهانی من گوش کنید



    قصه بی سر و سامانی من گوش کنید ----- گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید



    شرح این آتش جانسوز نهفتن تا کی----- سوختم سوختم این سوز نهفتن تا کی



    روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ----- ساکن کوی بت عربده جویی بودیم



    عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم ----- بسته سلسله ی سلسله مویی بودیم



    کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود ----- یک گرفتار از این جمله که هستند نبود



    نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت -----سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت



    این همه مشتری و گرمی بازار نداشت ----- یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت



    اول آن کس که خریدار شدش من بودم ----- باعث گرمی بازار شدش من بودم



    ** توضیح: به علت طولانی بودن، تنها قسمت هایی از ترکیب بند که نشان دهنده ی ساختار شعری آن باشد انتخاب شده است.

  2. #12
    آخر فروم باز soleares's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    اراج ...
    پست ها
    3,803

    پيش فرض مسمط

    مسمط


    مجموعه جدید مصراع همقافیه (بند مسمط) و یک مصراع که قافیه آن مستقل است. (رشته مسمط یا مصراع تسمیط) و این شکل چند بار با قافیه های متفاوت تکرار می شود.

    و اما مصراع های جدا با هم قافیه دارند، بدین نحو: الف—الف—الف—ی— ب—ب—ب— ی — ح— ح—ج—ی به مسمط هایی که بند مسمط و رشته مسمط آنها مجموعه سه مصراع باشد مسمط مثلث به چهار مصراع مربع و به پنج مصراعی مخمس و به شش مصرایی مسدس گویند. مسمط حداقل مثلث و حداکثر (معمولاً) مسدس است و همه مسمطات منوچهری مسدس است.



    مانند:

    گویی بط سپید جامه به صابون زده است --- کبک دری ساق پای در قدح خون زده است



    بر گل تر دلیب، گنج فریدون زده است --- لشگر چین در بهار، خیمه به هامون زده است



    لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده است --- خیمه آن سبزگون خرگه این آتشین



    باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمده است — کم سخن عندلیب،دوش به گوش آمده است



    از شغب مردمان لاله به جوش آمده است --- زیر به بانگ آمده است بم بخروش آمده است



    نسترن مشکبوی، مشک فروش آمده است --- سیمش در گردن است، مشکش در آستین


    مسمط معمولاً ساختمان قصیده را دارد اول آن تغزل است و بعد تخلص به مدح می پردازد. این نوع جدید مسمط است که به ابتکار منوچهری از مسمط قدیم ساخته شده است، مسمط قدیم بیتی است چند لختی که لخت های آن یک قافیه دارند (قافیه درونی) و لخت آخری آن با لخت های آخر ابیات دیگر هم قافیه است (قافیه بیرونی) او گاهی به این گونه اشعار شعر مسجع گویند و نمونه آن در اشعار مولانا زیاد است.


    دیده سیرست مرا جان دلیرست مرا ----- زهره شیرست مرا، زهره تابیده شدم



    شکر کند عاشق حق، کز همه بردیم سبق ---- بر زبر هفت طبق، اختر رخشنده شدم



    باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان----- کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم


    این ابیات را می توان به شکل زیر (مسمط و مربع) نوشت:


    دیده سیرت مرا ----- جان دلبراست مرا



    زهره شیرست مرا ---- زهره تابنده شدم



    که هر مصراع آن دو بار مفتعلن و به اصطلاح عروصی مربع است که در شعر فارسی مفعول نیست و ابیات فارسی معمولاً مسدس و یا مثمن هستند. از این رو منوچهری این پاره ها را طولانی تر کرد و به حد مصراع مفعول در شعر فارسی رساند.

  3. این کاربر از soleares بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #13
    آخر فروم باز soleares's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    اراج ...
    پست ها
    3,803

    پيش فرض مستزاد .... رباعي

    مستزاد

    مستزاد شعری است که در آخر مصراع های یک رباعی یا غزل یا قطعه، جمله ی کوتاهی از نثر آهنگین و مسجع اضافه می کنند که از لحاظ معنی به آن مصراع مربوط است ولی با وزن اصلی شعر هماهنگ نیست.

    در واقع کلمه ی مستزاد به معنی "زیاد شده" هم همین معنی را می دهد و علت نام گذاری این نوع شعر هم قطعه اضافه شده در پایان هر مصراع است.




    نمونه ی چند مستزاد

    گیرم که ز مال و زر کسی قارون شد ---------- مرگ است زپی!

    یا آن که به علم و دانش افلاطون شد ---------- کو حاصل وی؟

    اندوخته ام ز کف همه بیرون شد ---------- کو ناله ی نی؟

    ز اندیشه کونین دلم پرخون شد ---------- کو ساغر می؟
    (مشتاق اصفهانی)

    گر حاجت خود بری به درگاه خدا ---------- با صدق و صفا

    حاجات ترا کند خداوند روا ---------- بی چون و چرا

    ز نهار مبر حاجت خود در بر خلق ---------- با جامه ی دلق

    کز خلق نیاید کرم وجود و عطا ---------- بی شرک و ریا
    (سنا)




    رباعي


    "رباعی" از کلمه ی "رباع" به معنی "چهارتایی" گرفته شده است.

    "رباعی" شعری است چهار مصراعی که بر وزن "لاحول و لاقوة الابالله" سروده می شود.

    سه مصراع اول رباعی تقریباً مقدمه ای برای منظور شاعر هستند و حرف اصلی در مصراع چهارم گفته می شود.

    رباعی در قدیم را از لحاظ موضوع می توان به سه دسته تقسیم کرد:

    الف) رباعی عاشقانه: مثل رباعی های رودکی

    ب) رباعی صوفیانه : مثل رباعی های ابوسعید ابوالخیر، عطار و مولوی

    ج) رباعی فلسفی: مثل رباعی های خیام




    شکل رباعی به صورت زیر است:

    ..................... الف ///////// ..................... الف

    ..................... ب ///////// ....................... الف

    البته در زمانهای قدیم بعضی رباعی ها دارای چهار مصراع هم قافیه بودند.

    نمونه هایی از رباعی:

    جز من اگرت عاشق شیداست بگو ----- ور میل دلت به جانت ماست بگو

    ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو ----- گر هست بگو، نیست بگو، راست بگو

    (مولوی)

    هر سبزه که بر کنار جویی رسته است ---- گویی زلب فرشته خویی رسته است

    پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی ---- کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است

    (خیام)

  5. این کاربر از soleares بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #14
    آخر فروم باز soleares's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    اراج ...
    پست ها
    3,803

    پيش فرض دوبيتي ... باباطاهر

    دوبيتي


    کلمه ی "دوبیتی" علاوه بر اینکه در مورد رباعی به کار می رود به معنی شعری است که دارای چهار مصراع است.

    دوبیتی شعری است که دارای چهار مصراع است و می تواند در هر وزنی سروده شود.

    رباعی نیز در واقع یک نوع دوبیتی است که وزن خاصی دارد.

    بیشتر دو بیتی های مربوط به بابا طاهر است.





    نمونه هایی از دو بیتی های باباطاهر:

    دل عاشق به پیغامی بسازد ----- خمارآلوده با جامی بسازد

    مرا کیفیت چشم تو کافی است ----- ریاضت کش به بادامی بسازد


    ***

    ز دست دیده و دل هر دو فریاد ----- هر آنچه دیده بیند دل کند یاد

    بسازم خنجری نیشش ز فولاد-------------زنم بر دیده تا دل گردد آزاد


    ***

    جوونی هم بهاری بود و گذشت ----- به ما یک اعتباری بود و بگذشت

    میون ما و تو یک الفتی بود. ------ که آن هم نوبهاری بود و گذشت

  7. این کاربر از soleares بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #15
    آخر فروم باز soleares's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    اراج ...
    پست ها
    3,803

    پيش فرض تصنیف

    تصنیف



    بوی جوی مولیان آید همی ------ یاد یار مهربان آید همی

    این شعر منسوب به رودکی را که همراه با چنگ خوانده میشده شاید بتوان تصنیف دانست و از آن به بعد نیز عده ای از شاعران اشعار خویش را همراه با عود و چنگ می خوانده اند.

    در قرن ششم و هفتم تصنیف سرائی معمول بوده چنانکه دولتشاه سمرقندی نوشته است عبدالقادر عودی برای ابن حسام هروی (متوفی به سال 737- ه – ق) تصنیفی سرود.

    در روزگار صفویه نیز سرودن تصنیف معمول و متداول بوده است از جمله تصنیف سازان می توان به شاهمراد خوانساری اشاره کرد که تصنیف های متعددی را سرود.

    در عهد زندیه تصنیف های زیادی درباره رشادت لطفعلی خان زند سروده شد.

    در زمان ناصرالدین شاه قاجار نیز ترانه های زیادی دهان به دهان برگشت که می توان به تصنیف هائی که درباره ظل السلطان در دوران حکومتش در اصفهان و یا تصنیف درباره ی ماشین دودی شهر ری اشاره شد اما مشهورترین تصنیف ساز دوره قاجاریه میرزا علی اکبر خان شیدا بود که همراه با تصنیف، سه تار می زد.

    عارف قزوینی تصنیف ساز و شاعر معروف اولین کسی بود که تصنیف را برای مقاصد سیاسی و میهنی سرود
    ملک الشعرای بهار و رهی معیری نیز از تصنیف سازان معروف بودند.

    نمونه ای از تصنیف های ملک الشعرای بهار که در دستگاه ماهور خوانده می شود:






    زمن نگارم / خبر ندارد/ بحال زارم/ نظر ندارد

    خبر ندارم / من از دل خود / دل من از من / خبر ندارد

    کجا رود دل که دلبرش نیست/ کجا پرد مرغ / که پر ندارد

    امان ازین عشق / فغان ازین عشق / که غیر خون / جگر ندارد

    همه سیاهی/ همه تباهی / مگر شب ما / سحر ندارد

    بهار مضطر مثال دیگر / که آه و زاری / اثر ندارد

  9. این کاربر از soleares بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #16
    آخر فروم باز soleares's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    اراج ...
    پست ها
    3,803

    پيش فرض چهارپاره

    چهارپاره


    "چهارپاره" از قالب های جدیدی است که همزمان با رواج شعر نو بوجود آمده است.

    "چهارپاره" مجموعه ای از دو بیتی هایی است که در کل یک شعر را می سازند.

    دو بیتی های تشکیل دهنده چهارپاره از لحاظ قافیه با هم تفاوت دارند.

    نمونه ای از چهارپاره:


    فالگیر


    کند وی آفتاب به پهلو فتاده بود ----- زنبورهای نور زگردش گریخته


    در پشت سبزه های لگدکوب آسمان----- گلبرگ های سرخ شفق تازه ریخته



    ***


    کف بین پیرد باد درآمد ز راه دور ----- پیچیده شال زرد خزان را به گردنش


    آن روز میهمان درختان کوچه بود ----- تا بشنوند راز خود از فال روشنش




    ***



    در هر قدم که رفت درختی سلام گفت----- هر شاخه دست خویش به سویش دراز کرد


    او دست های یک یکشان را کنار زد ----- چون کولیان نوای غریبانه ساز کرد




    ***



    آن قدر خواند که زاغان شامگاه ----- شب را ز لابلای درختان صدا زدند


    از بیم آن صدا به زمین ریخت برگ ها----- گویی هزار چلچله را در هوا زدند




    ***



    شب همچو آبی از سراین برگ ها گذشت ----- هر برگ همچو نیمه دستی بریده بود


    هر چند نقشی از کف این دست ها نخواند ----- کف بین باد طالع هر برگ دیده بود


    (نادر نادرپور)

  11. #17
    آخر فروم باز soleares's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    اراج ...
    پست ها
    3,803

    پيش فرض مفرد و مفردات

    مفردات


    هر شعری حداقل یک بیت دارد.


    "مفرد" شعری تک بیتی است که شاعر تمام مقصود خود را در همان یک بیت بیان می کند.

    "مفرد" یا همان "تک بیت" اغلب برای بیان نکته های اخلاقی به کار می رود.

    در "مفرد" گاهی دو مصراع هم قافیه هستند و گاهی دارای قافیه نیستند.




    بعضی از شعرا دارای تک بیت های زیادی هستند، مانند سعدی که در پایان دیوانش به تعداد زیادی از این "مفرد" ها بر می خوریم که تحت عنوان "مفردات" تقسیم بندی شده اند.

    بعضی گفته اند که "مفرد" در واقع همان ضرب المثل است که به شعر بیان شده است.

    نمونه هایی از مفرد:

    پای ملخی نزد سلیمان بردن ----- زشت است ولیکن هنر است از موری

    ***

    مردی نه به قوت است و شمشیر زنی ----- آن است که جوری که توانی نکنی

  12. #18
    آخر فروم باز soleares's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    اراج ...
    پست ها
    3,803

    پيش فرض تضمین

    تضمین


    تضمین به طور کلی به این معنی است که قطعاتی از شعر شاعر دیگری را در داخل شعر خود بیاورند.

    در بین شاعران قدیمی چون حافظ و سعدی و ... تضمین به این معنا بوده است که با ذکر اسم شاعر، مصراع یا بیتی از شعر او را در میان غزل یا قصیده خود بیاورند.

    مثلاً سعدی غزلی دارد که این گونه شروع می شود:

    من از آن روز که در بند تو ام آزادم ----- پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

    و حافظ در غزلی مصراع اول این غزل را به این صورت تضمین کرده است.

    زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ----- ناز بنیاد مکن تا نَکَنی بنیادم







    و در آخر، مصراع سعدی را تضمین می کند و می گوید:

    حافظ از جو ر تو، حاشا که بگرداند روی ---- من از آن روز که در بند تو ام آزادم

    اما تضمین در بین شعرای سده ی اخیر به این معنی است با شعری از شعرای قدیمی مسمط بسازند.

    مثلاً غزلی از سعدی یا حافظ را تضمین می کنند و با اضافه کردن ابیاتی هم وزن و هم قافیه مصراع های اول آن شعر، شعری می سرایند که در قالب مسمط چهار یا پنج یا شش مصراعی است.

    این نوع تضمین در قدیم مرسوم نبوده و در سالهای اخیر متداول شده است.

    یکی از تضمین های معروف مربوط به ملک الشعرای بهار است ک غزلی از سعدی را تضمین کرده است.

    قسمتی از این شعر در زیر آورده شده است:

    ابیاتی که به رنگ نارنجی آورده شده است مربوط به غزلی از سعدی است که ملک الشعرای بهار آن را در بین شعر خود آورده است.





    سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟ ----- یا چو شیرین سخنت نخل شکر باری هست؟

    یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟----- هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست

    مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست ----- یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست



    لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس----- به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس

    پایبند تو ندارد سر دمسازی کس----- موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس

    به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس----- که به هر حلقه‌ی زلف تو گرفتاری هست



    بی‌گلستان تو در دست بجز خاری نیست----- به ز گفتار تو بی‌شائبه گفتاری نیست

    فارغ از جلوه‌ی حسنت در و دیواری نیست----- ای که در دار ادب غیر تو دیاری نیست!

    گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست----- در و دیوار گواهی بدهد کاری هست



    روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم----- شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم

    منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم ----- نزد اعمی صفت مهر منور نکنم

    صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟----- همه دانند که در صحبت گل خاری هست

    با تشكر ..

  13. این کاربر از soleares بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #19
    آخر فروم باز soleares's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    اراج ...
    پست ها
    3,803

    پيش فرض و اما قالب نيمايي . آزاد و سپيد

    تا به حال درباره قالب ها كهن گفيتم اكنون درباره قالب نيمايي ...


    شکل نیمائی که به آن شعر آزاد گویند.

    نیمایی شعری است با وزن عروضی منتها ارکان آن مانند شعر سنتی محدود به دو و سه و چهار رکن نیست و قافیه جای منظم و مشخصی ندارد. اشعار نیما و اخوان و فروغ و سپهری و بیشتر شاعران نو پرداز بدین شکل است.


    نمونه ای از شعر نیمایی از فروغ فرخزاد:

    "هدیه"

    من از نهایت شب حرف می زنم
    من از نهایت تاریکی
    و از نهایت شب حرف می زنم

    ***

    اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
    و یک دریچه که از آن
    به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم


    __________________________________________________ _____________________________________

    آزاد


    شکل شاملوئی که بدان شعر سپید گویند. این نوع از شعر وزن و آهنگ دارد منتها عروضی نیست و قافیه در آن جای ثابتی ندارد. اغلب شعرهای احمد شاملو چنین است:

    نمونه ای از شعر احمد شاملو:





    "سرود برای مرد روشن که به سایه رفت"

    قناعت وار
    تکیده بود
    باریک و بلند
    چون پیامی دشوار
    در لغتی
    با چشمانی از سؤال و عسل
    و رخساری بر تافته از حقیقت و باد
    مردی با گردش آب
    مردی مختصر
    که خلاصه خود بود
    خر خاکی های در جنازه ات به سوء ظن می نگرند

    ***

    بیش از آن که خشم صاعقه خاکسترش کند
    تسمه از گرده گاو توفان کشیده بود
    آزمون ایمان های کهن را
    بر قفل معجرهای عقیق
    دندان فرسوده بود
    بر پرت افتاده ترین راه ها
    پو زار کشیده بود
    رهگذری نا منتظر
    که هر بیشه و هر پل آوازش را می شناخت

    ***

    جاده ها با خاطره ی قدم های تو بیدار می مانند
    که روز را پیشباز می رفتی
    هر چند سپیده تو را
    از آن پیشتر دمید
    که خروسان بانگ سحر کنند
    مرغی در بال هایش شکفت
    باغی درد رختش
    ماد رعتاب تو می شکوفیم
    در شتابت
    مادر کتاب تو می شکوفیم
    در دفاع از لبخند تو
    که یقین است و باور است
    دریا به جرعه ای که تو از چاه خورده ای حسادت می کند

    این شعر را احمد شاملو در رثای جلال آل احمد سروده است.

    __________________________________________________ _____________________________________


    موج نو

    شعر موج نونه تنها وزن عروضی ندار بلکه آهنگ و موسیقی آن حتی مانند شعر سپید هم مشخص نیست و در حقیقت فرق آن با نثر در معنای آن است.

    در شعر سپید تشبیهات و استعارات با زبان شعر بیان می شود و جز لطافت و تاثیرگذار معنوی، در ظاهر فرقی با نثر ندارد.





    نمونه ی شعر موج از احمد رضا احمدی:

    "قلب تو....."

    قلب تو هوا را گرم کرد
    در هوای گرم
    عشق ما تعارف پذیر بود و
    قناعت به نگاه در چاه آب

    ***

    مردم که در گرما
    از باران آمدند
    گفتی از اطاق بروند
    چراغ بگذارند
    من ترا دوست دارم

    ***

    ای تو
    ای تو عادل
    تو عادلانه غزل را
    در خواب
    در ظرف های شکسته
    تنها نمی گذاری
    در اطراف انفجار
    یک شاخه له شده انگور است
    قضاوت فقط از توست

    ***

    شاخه ابریشم را از چهره ات بر می دارم
    گفتم از توست
    گفتی: نه باد آورده است

    ***

    هنگام که در طنز خاکستری زمستان
    زمین را تازیانه می زدی
    خون شقایق از پوستم بر زمین ریخت

  15. این کاربر از soleares بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #20
    آخر فروم باز soleares's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    اراج ...
    پست ها
    3,803

    پيش فرض انواع شعر از نظر محتوا یا درونمایه

    اگر از عناصر فنی و ظاهری شعر بگذریم،زمینه ی معنوی شعر،حاصل تجربه ی عاطفی یا اندیشه وخیالی است که شاعر در آفرینش شعر خود به کار گرفته است.

    حماسی

    غنایی

    مدحی

    تعلیمی

    دینی

    انتقادی

    مرثیه

    وصفی

    قصصی

    مناظره

    عامیانه و محلی

    انواع فرعی

    اگر ميتوانيد توضيحات مربوط به هر كدام را كامل كنيد ...
    __________________________________________________ _____________________________________


    مرثیه


    مرثیه از نظر ماهیت جزو ادب غنایی است.

    مرثیه در ادب فارسی سابقه ای کهن دارد و در نخستین دیوان شعر فارسی یعنی دیوان رودکی دیده می شود.

    در زمان حا نیز در آثار شاعران معاصر مرثیه های زیادی به چشم می خورد، مثلاً مراثی احمد شاملو درباره فروغ فرخزاد و جلال آل احمد).

    مرثیه ها اغلب درباره مرگ پادشاهان و صاحبان قدرت و مقام یا بزرگان علم و ادب هستند.

    مرثیه های معروف در ادب فارسی بسیارند، مانند مرثیه فرخی در مرگ محمود غزنوی و یا مرثیه رودکی در مرگ
    شهید بلخی .

    بعضی مرثیه ها هم درباره فوت یکی از خویشان است، مانند مراثی فردوسی، خاقانی و حافظ درباره مرگ فرزندانشان.

    مرثیه های زیادی نیز در مورد شهادت یا مرگ ائمه (علیهم السلام) سروده شده است مانند مرثیه هایی که محتشم به مناسبت های گوناگون سروده است.





    این نوع از مرثیه که بیشتر در میان مردم رواج دارد بیشتر در سوگ سردار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام است و معروف ترین این مرثیه ها ترکیب بند محتشم کاشانی در مورد واقعه ی کربلاست.

    گاهی مرثیه در سوگ کسی سروده نشده است بلکه درباره ی از بین رفتن ارزشها و گذشت ایام جوانی و شادکامی یا از بین رفتن عظمت یک تمدن است، مانند مرثیه سعدی در خرابی بغداد به دست مغولان.

    مرثیه ممکن است به هر قالبی باشد: قصیده و قطعه و ترجیع بند و ترکیب بند و گاهی هم غزل و رباعی و مثنوی.

    نمونه ی مرثیه از حافظ در سوگ شاه ابواسحاق

    یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود----- دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

    راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک ----- بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود

    دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد ----- عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود

    آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است ----- آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود

    در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز ----- چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

    دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم ----- خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود

    بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق ----- مفتی عقل در این مساله لایعقل بود

    راستی خاتم فیروزه بواسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

    دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود





    چند بند از ترکیب بند محتشم کاشانی درباره ی شهادت امام حسین علیه‌السلام

    باز این چه شورش است که در خلق عالم است

    باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

    باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

    بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

    این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

    کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

    گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب

    کاشوب در تمامی ذرات عالم است

    گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست

    این رستخیز عام که نامش محرم است

    در بارگاه قدس که جای ملال نیست

    سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

    جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند

    گویا عزای اشرف اولاد آدم است

    خورشید آسمان و زمین نور مشرقین

    پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین


    __________________________________________________ _____________________________________


    مناظره


    ژرف ساخت مناظره هم حماسه است زیرا در آن بین دو چیز بر سر برتری و فضیلت خود بر دیگری نزاع و اختلاف در می گیرد و هر یک با استدلالاتی خود را بر دیگری ترجیح می نهد و سرانجام یکی مغلوب یا کجاب می شود.

    ظاهراً اولین شاعری که به نوع ادبی مناظره پرداخته است اسدی صاحب گرشاسبنامه و لغت فرس اسدی باشد. از او مناظراتی به اسم های مناظره آسمانی و زمین، مغ و مسلمان، نیزه و کمان، شب و روز، عرب و پارسی به جامانده است.

    از شاعران معاصر پروین اعتصامی به مناظره توجه کرده است. قالب شعری مناظره قصیده یا قطعه است.

    مناظره گاهی به صورت نثر است و مخصوصاً در مقاله دیده می شود. در گلستان سعدی جدال سعدی با مدعی نمونه یک مناظره منثور است.

    مناظره بر مبنای سوال و جواب است و این هر دو خاص شعر فارسی است و قبل از اسلام هم در ادبیات ما سابقه داشته است و مثلاً در منظومه درخت آسوریک دیده می شود.

    نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی ----- بر رست و بردوید برو بر به روز بیست؟

    پرسید از آن چنار که «تو چند ساله‌ای؟ ----- گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است

    خندید ازو کدو که «من از تو به بیست روز ----- بر تر شدم بگو تو که این کاهلی ز چیست

    او را چنار گفت که «امروز ای کدو----- با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است

    فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان ----- آنگه شود پدید که از ما دو مرد کیست
    ناصر خسرو





    رفوی وقت

    گفت سوزن با رفوگر وقت شام شب شد و آخر نشد کارت تمام

    روز و شب، بیهوده سوزن میزنی هر دمی، صد زخم بر من میزنی

    من ز خون، رنگین شدم در مشت تو بسکه خون میریزد از انگشت تو

    زینهمه نخهای کوتاه و بلند گه شدم سرگشته، گاهی پایبند

    گه زبون گردیدم و گه ناتوان گه شکستم، گه خمیدم چون کمان

    چون فتادم یا فروماندم ز کار تو همی راندی به پیشم با فشار

    میبری هر جا که میخواهی مرا میفزائی کار و میکاهی مرا

    من بسر، این راه پیمودم همی خون دل خوردم، نیاسودم دمی

    گاهم انگشتانه میکوبد بسر گاه رویم میکشد، گاه آستر

    گر تو زاسایش بری گشتی و دور بهر من، آسایشی باشد ضرور

    گفت در پاسخ رفوگر کای رفیق نیست هر رهپوی، از اهل طریق

    زین جهان و زین فساد و ریو و رنگ تو چه خواهی دید با این چشم تنگ

    روز می‌بینی تو و من روزگار کار می‌بینی تو و من عیب کار

    تو چه میدانی چه پیش آرد قضا من هدف بودم قضا را سالها

    ناله تو از نخ و ابریشم است من خبردارم که هستی یکدم است

    تو چه میدانی چها بر من رسید موی من شد زین سیهکاری سفید

    سوزنی، برتر ز سوزن نیستی آگهی از جامه، از تن نیستی

    من نهان را بینم و تو آشکار تو یکی میدانی، اما من هزار

    من درینجا هر چه سوزن میزنم سوزنی بر چشم روشن می‌زنم

    من چو گردم خسته، فرصت بگذرد چون گذشت، آنگه که بازش آورد


    __________________________________________________ _____________________________________


    هجو و مدح

    مفاخره

    ساقی نامه

    شهر آشوب

    پارودی

    حبسیه

    طنز و هزل و مطایبه

    مناجات

    گلایه

    بث الشکوی

    تهنیت






    حبسیه

    حبسیه بیشتر از موضوعات شعری است تا از انواع ادبی به هر حال حبسیه از فروع ادب غنائی است و در آن شاعر اندوه و رنج خود را از زندان توصیف می کند.

    نخستین و بیشترین حبسیه ها در دیوان مسعود سعد سلمان دیده می شود و بعد از او نیز شاعرانی که به زندان رفتند حبسیه سرودند. چنان که خاقانی چند حبسیه فرا دارد و در عصر ما شاعر استاد ملک الشعرای بهار نیز چند حبسیه سروده است.

    زندان نای

    نالم به دل چو نای من اندر حصار نای ----- پستی گرفت همّت من زین بلند جای

    آرد هوای نای مرا ناله های زار ----- جز ناله های زار چه آرد هوای نای

    گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر ----- پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای

    نه نه ! ز حصن نای بیفزود جاه من ----- داند جهان که مادر ملک است حصن نای

    من چون ملوک سر ز فلک برگذاشته ----- زی زهره برده دست و به مه برنهاده پای

    از دیده گاه پاشم دُرهای قیمتی ----- وز طبه گه خرامم در باغ دلگشای

    نظمی به کامم اندر چون باده لطیف ----- خطّی به دستم اندر چون زلف دلربای

    ای در زمانه راست نگشته مگوی کژ ----- وی پخته ناشده به خرد، خام کم درای

    امروز پست گشت مرا همّت بلند ----- زنگار غم گرفت مرا تیغ غم زدای

    از رنج تن تمام نیارم نهاد پی ----- وز درد دل بلند نیارم کشید وای

    گیرم صبور گردم بر جای نیست دل ----- گویم برسم باشم هموار نیست رای

    عونم نکرد همّت دور فلک نگار ----- سودم نداد گردش جام جهان نمای

    کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم ----- از رُمح آبداده و از تیغ سرگرای

    چون پشت بینم از همه مرغان درین حصار ----- ممکن بود که سایه کند بر سرم همای؟

    گردون چه خواهد از من بیچاره ی من ضعیف ----- گیتی چه خواهد از من درمانده گدای

    گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر ----- ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای

    ای محنت ارنه کوه شدی ساعتی بُرو ----- وی دولت ار نه باد شدی لحظه یی بپای

    ای تن جزع مکن که مجازی است ای نجهان ----- وی دل غمین مشو که سپنجی است این سرای

    گر عز و مُلک خواهی ، اندر جهان مدار----- جز صبر ور جز قناعت دستور و رهنمای

    ای بی هنر زمانه مرا پاک در نورد ----- وی کور دل سپهر مرا نیک برگرای

    ای روزگار هر ش ب و هر روز از حسد ----- دَه چَه ز محنتم کن و ده دَر ز غم گشای

    در آتش شکیبم چون گل فروچکان ----- بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای

    از بهر زخم گاه چو سیمم فروگُذار ----- وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای

    ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور ----- وی آسیای چرخ تنم نیک تر بسای

    ای دیده سعادت، تاری شو و مبین ----- وی مادر امید سترون شو و مزای

    مسعود سعد! دشمن فضل است روزگار ----- این روزگار شیفته را فضل کم نمای









    طنز و هزل و مطایبه

    مقدمه:

    هر طنزی هم خنده دار است، اما هر نوشته خنده داری طنز نیست. ممکن است هجو، هزل و یا فکاهه باشد.

    قدمای ما با آنکه معنی طنز و فکاهه را می دانسته اند، از آنها به عنوان شکل های ادبی نام نبرده اند. آنان مضاحک را در دو شکل هجو و هزل تعریف کرده اند.

    کاشفی سبزواری پا فراتر نهاده و در بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، مطایبه را هم تعریف کرده است. از نظر او مطایبه، هزلی است معتدل، که ما امروز آن را فکاهه می نامیم.

    در تعاریف قدما، هجو در برابر مدح قرار گرفته است و هزل در برابر جد. هر اصطلاحی را با ضد آن بهتر می توان شناخت و تعریف کرد.

    می توانیم چهار اصطلاح هجو، طنز، هزل و فکاهه را به عبارت امروز، این طور تعریف کنیم:

    هجو : یعنی به تمسخر گرفتن عیبها و نقصها به منظور تحقیر و تنبیه از روی غرض شخصی و آن ضد مدح است.

    طنز : یعنی به تمسخر گرفتن عیبها و نقصها به منظور تحقیر تنبیه، از روی غرض اجتماعی و آن صورت تکامل یافته هجو است.

    هزل : یعنی شوخی رکیک به منظور تفریح و نشاط در سطحی محدود و خصوصی و آن ضد جد است.

    فکاهه : یعنی شوخی معتدل به منظور تفریح و نشاط در سطحی نامحدود و عمومی و آن صورت تکامل یافته هزل است.

    به عبارت دیگر:

    طنز هجوی است از روی غرض اجتماعی

    فکاهه هزلی است دارای جنبه عمومی

    به طوری که از این تعریفها بر می آید در هجو و طنز، نیش وجود دارد و در هزل و فکاهه، نوش. به عبارت دیگر خنده هزل و فکاهه، نوشخند است و خنده هجو و طنز، نیشخند.

    طنز

    طنز از اقسام هجو است و فرق آن با هجو این است که آن تندی و تیزی و صراحت هجو در طنز نیست وانگهی در طنز معمولاً مقاصد اصلاح طلبانه و اجتماعی مطرح است. طنز کاستن از کسی یا چیزی است به نحوی که باعث خنده و سرگرمی و تحقی شود. بین طنز و کمیک بودن فرق نهاده اند و گفته اند که در کمدی پخنده به خاطر خنده مطرح است اما در طنز خنده برای استهزاء کردن است یعنی وسیله است نه هدف. در طنز کسی که مورد انتقاد قرار می گیرد ممکن است بیرون از اثراد بی باشد.

    او ممکن است یک فرد خاص باشد یا یک تیپ یا یک طبقه یا ملت و حتی یک نژاد. گاهی کسانی که دعوی اصلاح مفاسد اجتماعی و تهذیب اخلاق انسانی داشته اند از طنز استفاده کرده اند و آثار عبید زاکانی در این زمینه مشهور است و شاعران بزرگ دیگر ما نیز در خلال آثار خود از طنز غافل نمانده اند که به عنوان نمونه سعدی و حافظ را می توان نام برد.

    منتقدان فرنگی ساتیر را به دو نوع رسمی یا مستقیم و غیررسمی و غیر مستقیم تقسیم کرده اند. در طنز مستقیم سخنگو اول شخص است. این "من" ممکن است مستقیماً با خواننده سخن بگوید یا با کسی دیگر که در آن اثر بی مطرح است و اصطلاحاً حریف نامیده می شود.




    کار این "پهلوان پنبه" شرح و بسط و توضیح و تفسیر طنزهای سخنگو است. در طنز مستقیم دو نوع اثر معروف است که از اسم طنزنویسان معروف رومی هوراس Horace و جوونال گرفته شده است.

    در طنز هوراس سخنگو فردی مودب و زیرک است که با طنزهایش بیشتر باعث سرگرمی است و کمتر باعث خشم و رنجش می شود. زبان او نرم و ملایم است و گاهی خودش را به مسخره می گیرد (مثل طنزهای حافظ) در طنز جوانی Juvenalina Satire است.

    در این شیوه گروهی از شخصیت های وراج، پرحرف که فخرفروش و متفاضل اند و نمایندگان محله های مختلف عقیدتی و فلسفی محسوب می شوند، طی مکالمات و بحثهای گسترده ای (که معمولاً در یک مجلس صورت می گیرد) عقاید و آراء و نقطه نظرهای روشنفکران دیگران را به نفع خود به باد انتقاد و مسخره می گیرند. کاندید ولتر از این قبیل است.

    در ادبیات فارسی طنز هم به شعر است و هم به نثر و در هر دو صورت قطعات کوتاه ادبی است مگر در دوران معاصر که به وسیله غربیان داستان های بلند مبتنی بر طنز پدید آمده است مانند طنز نویس معروف ایرج پزشک زاد، بزرگترین طنزنویس قدیم ما عبید زاکانی است که از او آثاری به نظم و نثر مانده است و طنز نویس بزرگ معاصر علی اکبر دهخدا صاحب چرند و پرند است. در آثار ایرج میرزا هم قطعات درخشان از طنز به جا مانده است.

    با تشكر از خانم ليلا محمدي

  17. این کاربر از soleares بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •