هی یادش بخیر 16-17 سالم که بود با بچه محل ها جمع میشدیم راه می افتادیم سمت مولوی خرید مواد!(همون اکلیل سرنج)چند کیلو می خریدیم برمیگشتیم سمت خونه میرسیدیم قسمت خطرناک قضیه !یعنی همون قاطی کردن مواد که واقعا استرس زا بود
هر کسی هم زیربار نمیرفت انجام بده معمولا بیشترین کشت و مرد هم تو همین قسمت اتفاق می افته !!بر اثر اصطکاک یا ضربه بیش از حد..ما هم مثل اون دوست بالایی چند تا از اون نارنجک هایی که درست میکردیم رو می فروختیم که خیر سرمون یه تجارتی هم کرده باشیم!! بگذریم! الان که فکر میکنم اون موقع چه غلطایی میکردیم تنم میلرزه...البته هیچ وقت بلایی سرمون نیمومد خداروشکر ....ولی دوران خوبی بود ..یاد اون بچه محلا بخیر ..خیلی دلم براشون تنگ شده...
![]()



چند کیلو می خریدیم برمیگشتیم سمت خونه میرسیدیم قسمت خطرناک قضیه !یعنی همون قاطی کردن مواد که واقعا استرس زا بود
هر کسی هم زیربار نمیرفت انجام بده معمولا بیشترین کشت و مرد هم تو همین قسمت اتفاق می افته !!بر اثر اصطکاک یا ضربه بیش از حد..ما هم مثل اون دوست بالایی چند تا از اون نارنجک هایی که درست میکردیم رو می فروختیم که خیر سرمون یه تجارتی هم کرده باشیم!! بگذریم! الان که فکر میکنم اون موقع چه غلطایی میکردیم تنم میلرزه...البته هیچ وقت بلایی سرمون نیمومد خداروشکر ....ولی دوران خوبی بود ..یاد اون بچه محلا بخیر ..خیلی دلم براشون تنگ شده...
جواب بصورت نقل قول
که یک از خدا بی خبری از بالای پشت بوم بدون اینکه پایین و نگاه کنه برداشت یه نارجنک به چه بزرگی و پرت کرد پایین که دقیقا در فاصله یک قدمی از من ترکید و چند تا از سنگ هاشم خورد تو صورتم که خیلی خدا بهم رحم کرد وگرنه الان تو ابرها بودم
من و بگو رنگم عین کچ شد یه آن
ما هم از ترسمون مثل چی شروع کردیم دویدن حالا اون بدو ما بدو ... خلاصه دید بهمون نمیرسه بی خیال شد ... ما هم یه نفس راحتی کشیدیم
ولی واقعا خیلی صحنه وحشتناکی بود
البته اگر هنوز کار کنه

آخرش هم چهار شنبه سوری سال بعدیش ترکوندمشون . بسی هم خوشنود شدم


