نسل 60 : به دنيا اومديم انقلاب و هرج و مرج تازه داشت تموم ميشد كه درگير جنگ شديم. نسل بادبادك ، خوابيدن پشت بام ، آتاري، پاسور و ويديو قاچاقي، شطرنج و ارگ (كيبورد ) حرام ! نوار كاست ، ساندويچ 5 تومني ! ارزوني . آموزش نظامي ، ميدون تير ، دويدن روي خار هاي بيابان با پاي برهنه! ولي تا فهميديم كي هستيم به غول كنكور و سربازي خورديم. نسل مظلوم...
ولي نوستالژي هاي جالبي داريم. گذشته و پيشينه تاريخي مشترك داريم كه بقيه نسلها ندارن ما نسلي بوديم كه گذر و تغيير اساسي در فرهنگ و تكنولوژي رو تجربه كرديم و هممون دوران بچگي زيبا و خاطره انگيز رو تجربه كرديم (علارقم محدوديتها و سختي ها)
هنوز مزه ساندويچهاي كالباس با اون نون ساندويچي كه ديگه گير نمياد كه زنگ تفريح ميخريديم با دوستان شريكي ميخورديم يادمه. ساندويچ 5 تومن نوشابه 2 تومنو 5 زار !
مداد نوكي (اتود) از نسل ما شروع شد چقدر دوست داشتني و نوظهور بود. با اون پاكنه تهش و اون سوزنه ...
سر كلاس هنر با مركب و قلم ني چه كارا كه نميكرديم
كلاسهاي دو شيفتي. يك هفته ظهرا بوديم يك هفته صبحا كه هميشه دير ميرسيديم سر صف صبحگاهي و تو هواي سرد زمستون شيلنگ ميزدن كف دستامون...
وقتي ظهرا بوديم هر روز ساعت 9 صبح شبكه 2 برنامه كودك ميزاشت و آخرش هميشه يه فيلم كمدي هم پخش ميكردن كه من عاشقش بودم بعدش هم برنامه خانواده كه ازش متنفر بودم (هنوزم هستم)...
هر سال تحصيلي منتظر دو چيز خيلي مهم بوديم : دهه فجر و عيد نوروز. دهه فجر مديرا و ناظما خوش اخلاق ميشدن كتك نميزدن همه شهر چراغوني ميشد كلاسامون پر ميشد از شرشره و چيزهاي تزييني. ميزديم ميرقصيديم كسي كاري نداشت. قلك پلاستيكي به شكل نارنجك ميدادن از 12 بهمن تا 22 بهمن با پول خورد پرش ميكرديم و روز 22 بهمن با كلي هيجان قلكهاي پر پول (نارنجكها) رو محكم ميزديم به پرچم آمريكا... برنامه چاقو لاغر هم پخش ميشد...
عيد هم منتظر بوديم عيدي بگيريم بريم خريد. معمولا پولها براي خريد ترقه يا بازي آتاري هزينه ميشد و روز 13 بدترين روز زندگيمون بود چون تعطيلات تموم شده و يه پيك نوروزي حل نشده رو دستمون مونده بود...
يه مدت عكس برگردون مد شده بود و يا حروف عكس برگردون با چه ذوقي ميخريديم و با حروف الفبا جمله چاپ ميكرديم هيچوقت هم درست چاپ نميشد. يه بوي خاصي هم داشتن...
5 شنبه ها آتاري كرايه ميكرديم مياورديم خونه تا صبح هواپيما و دزدو پليس و ماشين باري ميكرديم. يادمه مادرم ميگفت اين هواپيماهه اينقدر روي شيشه تلويريون كش ميخوره رنگ تلويزيون ميره بسه ديگه جمش كن
روز شنبه آتاري رو با دسته هاي شكسته ! جمع ميكرديم ميبرديم تحويل ميداديم يارو شاكي ميشد ميگفت ديگه بهت كرايه نميدم...
اينقدر نوستالژي و قصه داريم كه تمومي ندارن...
بعد كه وقت ازدواجمون شد تحريمها شدت گرفت تورم بالا رفت . خيليامون علارقم سن بالا موفق به تشكيل زندگي نشديم...
نسل سوخته ايم و خيلي سختي كشيديم و هنوزم ميكشيم ولي بازم من دوست ندارم جاي نسلهاي بعد باشم!
چند نفرتون با خوندن چيزهايي كه نوشتم باهاش همزاد پنداري كردين ؟ خاطرات كودكي زنده شد؟![]()