از راه میرسی و حرف میزنی
-سرزمین های آفتابی و سبز-
و من
گوش می سپارم
در این گوشه از جهان
که فراموش ات شده
چمدانت را باز میکنی
سوغاتی ها را می آوری
سهم من
یک جفت جوراب لی وایز است
و چند دست لباس زیر
آخر شب
به حمام می روی
وقتی رخت ها
روی بند میرقصند
وقتی قلبم
اسفند روی آتش است
فردا که بیاید
عزم رفتن میکنی
و من
در این گوشه فراموش شده از جهان
به وداع می ایستم
-آرزو نوری-