نا کوک
نازنین...
سازم را کوک کرده ام ولی...
"خودم" کوک نیستم...
تا برای چشمانت بنوازم...
![]()
نا کوک
نازنین...
سازم را کوک کرده ام ولی...
"خودم" کوک نیستم...
تا برای چشمانت بنوازم...
![]()
Last edited by rosenegarin13; 03-03-2010 at 19:02.
به یاد دوستی عاشق:
و همین تنهایی ست...
که رنجم میدهد...
همین تنهایی؛ که روزی عاشقش بودم...
عذابم میدهد...
سفید بوده ام ولی
افسوس...
سیاهم می کند...
/
سکوت کن...سکوت کن...
تو صدایت گرمِ گرم...
ولی افسوس که حرفت سرد است...
آبم میکند...
/
ببین مرا...ببین مرا...
که غرق عشقم و تو را...
فقط تو را می بینم...
ببین مرا...بفهم احساسم را...
/
Last edited by rosenegarin13; 05-03-2010 at 10:43.
در سکوت سرد او
عاشقی زمزمه کرد:
غم تو بی معناست...
مطمئن باش هم اکنون میشود
از عشق به یک غنچه سرخ،
پشت دیوار محبت جا شد...
میتوان از ترنم وَ عروج گل ها
زیر باران، تا ته عشق دوید...
از نگاهی سرد و کهنه
خوشه گرم محبت را چید...
![]()
Last edited by rosenegarin13; 06-03-2010 at 20:35.
چقدر حرف برای شنیدن
و چقدر برای گفتن
گاهی زبانم بند می آید
از گفتنی هایی که نگفتنشان بهتر است
گاهی گوشم کر می شود
از شنیدنی هایی که نشنیدنشان بهتر است
راستی که سکوت شنیدنی ترین شنیدنی ست
سکوتی که به صد گفتنی می ارزد
سکوتی که به صد کتاب
به صد ترانه
می ارزد.
باز باران...
باز با تمام ابرهای آسمان هم نوا می شوم...
باز اشک..
باز دستمال..
باز...
خسته ام از هر چه "باز"...
وه! چه حسی دارم!
حس یک قمری عاشق
حس یک کنج سکوت
حس یک کودکِ بی حوصله ی دل مُرده
روی قالی حیاط
حس یک نگاه وامانده به راه
حس یک ترنّم بی پایان
حس موجی تنها
روی دریایی پُرِ تردید و سکوت
Last edited by rosenegarin13; 01-05-2010 at 12:51.
عاشق شدم منو
از سنگ شد دلت
این ساده عشق من
این ساده مشکلت
گفتی که می روی
بی من، رهاتری
دیدی اسیر من؟
زود تنگ شد دلت...
گاهی دلم تنگ میشود...برای کسانی که زمانی بودند و دیگر نیستند...یعنی...برای خودشان که نه...برای حسی دلم تنگ شده که از کنارشان بودن حس میکردمش...
گاهی دلم تنگ میشود...برای لحظاتی که میدانم دیگر تکرار نمی شوند...و اگر هم بشوند...که بعید میدانم...باز لذت بار اول را نخواهند داشت...
گاهی دلم تنگ میشود...برای خودم...برای خودم که زمانی "من" نبودم...زمانی که که آنچه میخواستم بودم...و بعید میدانم که این هم بشود...
و من...
تمام این شب های سرد و نمناک را با صبوری سپری می کنم...در انتظار صبحی که طلوعش تو باشی...
از شوق تو شب خواب به چشمم نمی آید
غیر از تو به این کلبه محزون دل ما
کس با دف و سنتور و نی و می نمی آید
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)