میگويم زغال چرا خاموشی!
گل سرخ هائی در دهانت پنهان است
چرا سخنی نمی گوئی
مگر كه بسوزانندت
میگويم زغال چرا خاموشی!
گل سرخ هائی در دهانت پنهان است
چرا سخنی نمی گوئی
مگر كه بسوزانندت
دور از تــــــو
رودی کوچکم
قفل اسکله را می بوسم
توقع دریایی ندارم.
دور از تــــــو
فواره ی بی قرارم
پرپر می زنم
که از آسمان تهی
به خانه ی اولم برگردم.
دست های تو
تصمیمم بود
باید می گرفتم و
دور می شدم.
از گلــی کــه نچیــدهام،
عطــری بــه ســرانگشتــم نیســت!
خــاری در دل اســت . . .
لبهایمان دو بال كبوتر
باز میشود و بسته میشود
باز میشود و بسته میشود
دو بال كبوتر
كه در دو تن آشيانه دارد .
بازبوتههای علف مست کردهاند
سرشان را به هم میکوبند .
هروقت بوی تو نزدیک میشود
داستان ما همین است .
چـه شغـل ِ عـجـیـبــی !
شــروع ِ هـفـتــه تــو را مـیبیـنـم ؛
بـاقـی ِ هـفـتــه
بـه خـامـوش کـردن ِ خــود در اتـاقـم مشـغـولــم .. /.
" شمس لنگرودی "
خلاصه بهاری دیگر
بی حضور تو
از راه می رسد،...
و آن چه که زیبا نیست زندگی نیست
روزگار است،
گل نیلوفر مردابه ی این جهانیم
و به نیلوفر بودن خود شادمانیم،
سقفی دارد شادکامی
کف ناکامی ناپدید است.
دوستــت دارم و پنهــان کــردن آسمــان،
پشــت میلــه هــای قفــس،
آســان نیســت . . .
حـرفتــــ را بـر خـود می كـشـم
و گــرم می شـوم
يخبنتدان چنان استـــــــ
كهـ دو پنگوئن در من راه می روند
و سپاسمـ می گويند.
حـرفتــــــــــ را
Last edited by D4Rk knight; 28-01-2013 at 17:51.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)